بخش ۷ - نامهٔ اول از زبان عاشق به معشوق
نسیم باد نوروزی، چه داری؟
گذر کن سوی آن دلبر به یاری
نگار ماهرخ، ترک پریوش
بت گل روی سیم اندام سرکش
فروغ نور چشم شهریاران
چراغ خلوت شب زندهداران
نهال روضهٔ حسن و جوانی
زلال فیض و آب زندگانی
چو دریابی تو آن رشک پری را
نمودار بتان آزری را
فرو خوان قصهٔ دردم به گوشش
نهان از طرهٔ عنبر فروشش
بگو او را به لطف از گفتهٔ من
که: ای وصل تو بخت خفتهٔ من
کنون عمریست تا در بند آنم
که روزی قصهٔ خود بر تو خوانم
دل ریشم به مهرت مبتلا شد
ترا دید و گرفتار بلا شد
نمودی رخ، ربودی دل ز دستم
کنون هستم بدانصورت که هستم
به پای خود در افتادم به دامت
تو آزاد از منی، ای من غلامت
دل اندر روی رنگین تو بستم
ندانم تا چه رنگ آید به دستم؟
تنم پرتاب و دل پرجوش تا کی؟
زبان پر حرف و لب خاموش تا کی؟
دلی رنجور و جانی خسته دارم
وزین محنت زبان چون بسته دارم؟
توانم ساخت، چون جانم نباشد
ولیکن تاب هجرانم نباشد
چو درمانم، به کار آرم صبوری
ولی صبرم نباشد وقت دوری
غمت را تا توانستم نهفتم
چو وقت گفتن آمد با تو گفتم
کنون تا خود ترا فرمان چه باشد؟
نگویی تا: مرا درمان چه باشد؟
دوایی کن مرا، کین دردم از تست
دل بریان و روی زردم از تست
نگفتم تاکنون احوال با کس
چو حال من بدانستی، ازین بس
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نسیم باد نوروزی، چه داری؟
گذر کن سوی آن دلبر به یاری
هوش مصنوعی: نسیم خوش بهاری، چه چیزی به همراه داری؟ برو به سمت آن معشوق و او را یاری کن.
نگار ماهرخ، ترک پریوش
بت گل روی سیم اندام سرکش
هوش مصنوعی: دختر زیبای ماهمانند، با اندام لطیف و چهرهای مانند گل، جذاب و سرکش است.
فروغ نور چشم شهریاران
چراغ خلوت شب زندهداران
هوش مصنوعی: نور چشمان پادشاهان، مانند چراغی است که در شبهای تاریک، روشنایی بخش زندگی روزمندان میشود.
نهال روضهٔ حسن و جوانی
زلال فیض و آب زندگانی
هوش مصنوعی: درختی که در باغ جوانی و زیبایی رشد کرده، از نعمتهای خالص و آب حیات سیراب میشود.
چو دریابی تو آن رشک پری را
نمودار بتان آزری را
هوش مصنوعی: اگر تو زیبایی آن پری را درک کنی، به وضوح چهره و زیبایی دلربای بتهای آزری را نیز میتوانی ببینی.
فرو خوان قصهٔ دردم به گوشش
نهان از طرهٔ عنبر فروشش
هوش مصنوعی: داستان دردهایم را به آرامی برایش بگویم، در حالی که از زیبایی مویش لذت میبرم.
بگو او را به لطف از گفتهٔ من
که: ای وصل تو بخت خفتهٔ من
هوش مصنوعی: بگو که او با لطفی که دارد به صحبتهای من توجه کند، چرا که حضور او، خوشبختی خفتهام را بیدار میکند.
کنون عمریست تا در بند آنم
که روزی قصهٔ خود بر تو خوانم
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که در انتظارم تا روزی داستان زندگیام را برای تو تعریف کنم.
دل ریشم به مهرت مبتلا شد
ترا دید و گرفتار بلا شد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق و محبت تو به شدت آسیب دیده و وقتی که تو را دیدم، به مشکلات و گرفتاریها دچار شدم.
نمودی رخ، ربودی دل ز دستم
کنون هستم بدانصورت که هستم
هوش مصنوعی: تو با نمایان کردن چهرهات، دلم را از من گرفتی و حالا من به این وضعیتی که هستم، رضایت دارم.
به پای خود در افتادم به دامت
تو آزاد از منی، ای من غلامت
هوش مصنوعی: به خاطر تو و محبتت به سجده افتادم و احساس میکنم که از خودم رها شدهام، ای کسی که من به خدمت تو درآمدهام.
دل اندر روی رنگین تو بستم
ندانم تا چه رنگ آید به دستم؟
هوش مصنوعی: دل خود را به زیباییهای تو سپردم، اما نمیدانم نتیجهاش چه خواهد شد و چه رنگ و حالی به من خواهد داد.
تنم پرتاب و دل پرجوش تا کی؟
زبان پر حرف و لب خاموش تا کی؟
هوش مصنوعی: تنم آشفته و دل شاداب است، تا کی؟ زبانم پر از سخن است ولی لبهایم سکوت دارند، تا کی؟
دلی رنجور و جانی خسته دارم
وزین محنت زبان چون بسته دارم؟
هوش مصنوعی: دل من مریض و جانم خسته است و از این درد و رنج، زبانم ناتوان شده است.
توانم ساخت، چون جانم نباشد
ولیکن تاب هجرانم نباشد
هوش مصنوعی: میتوانم هر کاری انجام دهم، حتی اگر جانم در خطر باشد، اما طاقت دوری و جدایی را ندارم.
چو درمانم، به کار آرم صبوری
ولی صبرم نباشد وقت دوری
هوش مصنوعی: وقتی که درمان میشوم، صبوری به کار میگیرم، اما در زمان جدایی، صبرم از دست میرود.
غمت را تا توانستم نهفتم
چو وقت گفتن آمد با تو گفتم
هوش مصنوعی: من تا جایی که توانستم غم تو را پنهان کردم، اما زمانی که زمان صحبت کردن فرارسید، آن را با تو در میان گذاشتم.
کنون تا خود ترا فرمان چه باشد؟
نگویی تا: مرا درمان چه باشد؟
هوش مصنوعی: حالا بگو ببینم چه دستوری برای من داری؟ نمیگویی که درمان من چیست؟
دوایی کن مرا، کین دردم از تست
دل بریان و روی زردم از تست
هوش مصنوعی: مرا درمان کن، چرا که درد من از وجود توست. دل من شکسته و رنگ رخسارم از غم توست.
نگفتم تاکنون احوال با کس
چو حال من بدانستی، ازین بس
هوش مصنوعی: من تا به حال با کسی درباره حال خودم صحبت نکردهام، و اگر هم او میدانست که من چه احساسی دارم، کافی بود.
حاشیه ها
1396/02/21 18:04
اولین کسی هستم به سراغ این مثنوی در این سایت اومدم