گنجور

بخش ۱۵ - غزل

تومینالی و کس را زان خبر نه
وزان زاری ترا خود درد سر نه
دل اندر مهر من بستی و آنگاه
ز من حاصل به جز خون جگر نه
مرا زلفی چو زنجیرست و از تو
کسی در عاشقی دیوانه تر نه
سخن بسیار میدانی وزین سال
سخن‌ها در دل من کارگر نه
مرا جز عشقبازی مصلحت‌هاست
ترا جز عاشقی کار دگر نه
طلب گار و ترا چیزی نه بر جای
خریدار و ترا در کیسه زر نه
بدین سرمایه عاشق چون توان شد؟
به ترک عشق میگویی و گر نه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تومینالی و کس را زان خبر نه
وزان زاری ترا خود درد سر نه
هوش مصنوعی: تو در این دنیا تنها هستی و هیچ‌کس از درد و غم تو آگاه نیست، در حالی که خودت نیز از این وضع رنجی نمی‌بری.
دل اندر مهر من بستی و آنگاه
ز من حاصل به جز خون جگر نه
هوش مصنوعی: دل تو به عشق من وابسته شد، اما نتیجه‌اش برای من جز اندوه و درد نیست.
مرا زلفی چو زنجیرست و از تو
کسی در عاشقی دیوانه تر نه
هوش مصنوعی: زلف من مانند زنجیر است و هیچ کس در عشق به اندازه تو دیوانه نیست.
سخن بسیار میدانی وزین سال
سخن‌ها در دل من کارگر نه
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که من در زمینه سخن گفتن تجربه و دانش زیادی دارم، اما این دل من پر از احساسات و کلمات خاموش است که به کار نمی‌آید.
مرا جز عشقبازی مصلحت‌هاست
ترا جز عاشقی کار دگر نه
هوش مصنوعی: من تنها به عشق ورزیدن می‌پردازم و هیچ مصلحت دیگری برایم اهمیت ندارد، اما تو جز عاشقی کار دیگری نداری.
طلب گار و ترا چیزی نه بر جای
خریدار و ترا در کیسه زر نه
هوش مصنوعی: ای آنکه به دنبال چیزی هستی، تو چیزی نداری که بخری؛ و ای خریدار، در دل تو هیچ ثروتی نیست.
بدین سرمایه عاشق چون توان شد؟
به ترک عشق میگویی و گر نه
هوش مصنوعی: چطور می‌توان عاشق شد وقتی که به عشق بی‌اعتنایی می‌کنید؟ اگر به عشق پشت کنید، چه چیزی از شما باقی می‌ماند؟