بخش ۳۲ - ذبابهٔ این فصل در سری چند مرموز
گر بپرسد کسی که: هر دو جهان
گفتهای کندر آدمیست نهان
برشمردی از آن نشانی چند
کردی از هر یکی بیانی چند
باز چندان هزار داروی و زهر
که جهان دارد از یکایک بهر
نه فلز و جواهر کانی
آشکارای آن و پنهانی
این جوابیست گفتنی به درست
چون نگویی، گزیر باید جست
میتوان یک به یک بیان کردن
به شناسنده بر عیان کردن
حکما گفتهاند و داده نشان
من بگویم ز گفتهٔ ایشان:
هست پوشیده در جهان گنجی
بدر آوردنش ببر رنجی
گذری کن بطور این اسرار
در مناجات عشق موسیوار
نور موسی ببین و نار خلیل
اگرت آرزوست این تجلیل
جبلی هست در جلتها
حجر او علاج علتها
که آدم از جنتش نشان آورد
فکر او شیث را به جان آورد
دم ثعبان ازو نموداریست
رسن ساحران از آن تاریست
اولیا را یقین ازوست درست
انبیا را گمان از آن شدسست
آب الیاس و خضر روشن ازوست
نار نمرود نیز گلشن ازوست
کس چه داند که بر چه باریکیست؟
این چه رمزست و در چه تاریکیست؟
بر محیط فلک عروج کند
وز مسام ملک خروج کند
حال این مشکل از تو نیست بدر
به ازین کن به حال خویش نظر
گر تو این دست بر کشی از جیب
اژدها سازی از عصای شعیب
بکنی، گر به دیگ علم پزی
بهتر از ماهتاب رنگ رزی
ز شرف صاحب زمانی تو
به چه از خویش در گمانی تو؟
اندرین کعبه شد به صورت کم
حجری وندر آن حجر زمزم
حجرش سازگار و سازنده
زمزم او حجر گدازنده
پرگهر حجرهاست در حجرش
زهره طالع ز مطلع فجرش
ذهب و گنج در رصاصهٔ او
قمر و شمس هر دو خاصهٔ او
خیز و این کعبه را طوافی کن
به کراماتش اعترافی کن
سعی کن در صفای روح و بدن
تا شود تن چو جان و جان چون تن
که چو این عقده بر تو حل گردد
منزلت تارک زحل گردد
گر به این وقفه میرسد عیست
مهر گردد تمام برجیست
اندرین تیرگی بسی مردند
ره به آب حیات کم بردند
آنکه هنجار آب گم کردند
عمر خود در تراب گم کردند
با تو معشوقهای چو آب ارزان
بر سر خاک چون شدی لرزان؟
طالب این وصول اگر هستی
در به روی طلب چرا بستی؟
دل به این واصلان سرگردان
مده، ای جان و روی بر گردان
زمرهٔ انبیا غلط نروند
اولیا در پی سقط نروند
همه معروف و قایلند برین
بگرفت این سخن زمان و زمین
که تو گر میکشی تمام این زهر
همه اجساد را توانی قهر
هم نشان بخشد از سپید وز زرد
هم دوا باشدت به گرم و به سرد
علت و رنج را چهار هزار
میتوان کرد ازین حجر تیمار
دهد از ذات خالد و باقی
ضر زهری و نفع تریاقی
به لقب عالم صغیری تو
زادهٔ عالم کبیری تو
نام این عالم میان اینست
سومین صورت جهان اینست
پر شنیدم که جان و سر دادند
نشنیدم کزین خبر دادند
جستنش گر چه از محالاتست
پیش بعضی هم از کمالالتست
هر که او عالمی تواند ساخت
مرکب امر «کن » تواند تاخت
گر بدین جست و جوی پردازی
سایه بر سلطنت نیندازی
راه توحید را بدانی رمز
سر بعث و نشور ما زین غمز
پادشاهی چه بیش ازین باشد؟
غایت سلطنت همین باشد
خاتم خلقتی و خاتم خلق
در تو پوشیده آز جامهٔ دلق
خاک بیزی کنی و داری گنج
بس خسیس اوفتادهای به مرنج
دو جهانی بدین حقیری تو
تا ترا مختصر نگیری تو
باز کن چشم، اگر بصر داری
تا چه چیزی تو کین اثر داری؟
هر چه از کاینات گیرد نام
از بد و نیک و ناتمام و تمام
جمله راهست در تو مانندی
من از آن جمله گفتم این چندی
تا مگر قدر خود بدانی تو
حد جان و خرد بدانی تو
سخن مخلصان بگیری یاد
ندهی روزگار خود برباد
این بدان: کایت شرف اینست
نسخهٔ سر «من عرف » اینست
از برای تو سخت کوشیدند
باز از غفلتت بپوشیدند
گر بیندازی این حجاب از روی
شود اینهات کشف موی به موی
میوه از روضهای چنین چیدن
بیریاضت کجا توان دیدن؟
بیریاضت کسی نجست این حال
با ریاضت شود درست این حال
پردهٔ شهوت و غضب در پیش
منتبه کی شوی ز صورت خویش؟
این اثرها صفات تست، نه ذات
آفتابی تو وین صفت ذرات
بکن، ای دوست، چون نه جسمی تو
طلب خویش کز: چه قسمی تو؟
تو بدین مرتبت ز نادانی
غافل از خویش وز خدا دانی
آنکه داند به چون تویی این داد
نتوانش چنین گذاشت ز یاد
دادهٔ او بدان و دار سپاس
پس بکوش و دهنده را بشناس
گر ندانی محل قشر از لوز
گذری کن بدین مسالخ گوز
تا بدانی که دین به صورت نیست
باد و بودش چنین ضرورت نیست
بخش ۳۱ - در شرف بنیت انسان به صورت و معنی بر دیگر مخلوقات: چون شوی آنچنان که میباییبخش ۳۳ - دوم در کیفیت معاش جمهور و درآن چند بند سخنست اول در معاش اهل دنیا: نوبهارست و روز عیش امروز
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر بپرسد کسی که: هر دو جهان
گفتهای کندر آدمیست نهان
هوش مصنوعی: اگر کسی بپرسد که: چه چیزی در وجود انسان نهفته است که البته در دو جهان بیان شده، پاسخ این است که در حقیقت، آن راز در درون انسان قرار دارد.
برشمردی از آن نشانی چند
کردی از هر یکی بیانی چند
هوش مصنوعی: تو از نشانههای مختلف صحبت کردی و برای هر کدام توضیحاتی هم ارائه دادی.
باز چندان هزار داروی و زهر
که جهان دارد از یکایک بهر
هوش مصنوعی: چندین هزار دارو و زهر در جهان وجود دارد که هر یک از آنها برای هدف خاص و تأثیر ویژهای در نظر گرفته شده است.
نه فلز و جواهر کانی
آشکارای آن و پنهانی
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به ارزش درونی و معنوی یک شخص یا چیز دارد که فراتر از ظاهر و مواد اولیه قابل مشاهده است. تواناییها و ویژگیهای واقعی کسی یا چیزی ممکن است در خارج به وضوح دیده نشود، اما در عمق و درونیات آن موجود است.
این جوابیست گفتنی به درست
چون نگویی، گزیر باید جست
هوش مصنوعی: این یک پاسخ صحیح است که باید بیان شود، اگر آن را نگوئی، به ناچار باید به دنبال راه فراری بگردی.
میتوان یک به یک بیان کردن
به شناسنده بر عیان کردن
هوش مصنوعی: میتوان به طور واضح و روشن با جزئیات هر موضوعی را برای کسی که آگاه است، توضیح داد.
حکما گفتهاند و داده نشان
من بگویم ز گفتهٔ ایشان:
هوش مصنوعی: عالمان و اهل نظر گفتهاند و نشانههایی ارائه دادهاند؛ من هم میخواهم از گفتههای آنها سخن بگویم.
هست پوشیده در جهان گنجی
بدر آوردنش ببر رنجی
هوش مصنوعی: در این دنیا گنجی پنهان وجود دارد که برای بهدست آوردنش باید تلاش و زحمت کشید.
گذری کن بطور این اسرار
در مناجات عشق موسیوار
هوش مصنوعی: کمی از این رازها بگذری و در دل عشق، مانند موسی، با معجزهها ارتباط برقرار کنی.
نور موسی ببین و نار خلیل
اگرت آرزوست این تجلیل
هوش مصنوعی: اگر به دنبال روشنایی و ارادت هستی، به نور موسی و آتش خلیل توجه کن.
جبلی هست در جلتها
حجر او علاج علتها
هوش مصنوعی: در دل کوهها درختی وجود دارد که درمانگر مشکلات و بیماریهاست.
که آدم از جنتش نشان آورد
فکر او شیث را به جان آورد
هوش مصنوعی: آدم از بهشتش نشانهای آورد که فکر شیث در دل او زنده شد.
دم ثعبان ازو نموداریست
رسن ساحران از آن تاریست
هوش مصنوعی: سر و صدای مار نشانهای است و طناب جادوگران از آن گرفته شده است.
اولیا را یقین ازوست درست
انبیا را گمان از آن شدسست
هوش مصنوعی: اولیاء و دوستان خدا به یقین و اطمینان به او معتقدند، در حالی که پیامبران به گمان و احتمالات به او پی بردهاند.
آب الیاس و خضر روشن ازوست
نار نمرود نیز گلشن ازوست
هوش مصنوعی: آب الیاس و خضر که نماد زندگی و حیات هستند، از همان منبعی میجوشند که آتش نمرود، نماد فریب و فساد، نیز از آن نشأت میگیرد. این بیان نشان میدهد که همه چیز از یک منبع واحد سرچشمه میگیرد، چه خوب و چه بد.
کس چه داند که بر چه باریکیست؟
این چه رمزست و در چه تاریکیست؟
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که زندگی بر چه اندازهای دشوار و پیچیده است. این چه رازی است و در چه ناهمواریهایی نهفته شده است؟
بر محیط فلک عروج کند
وز مسام ملک خروج کند
هوش مصنوعی: بر آسمانها صعود خواهد کرد و از دنیای مادی خارج خواهد شد.
حال این مشکل از تو نیست بدر
به ازین کن به حال خویش نظر
هوش مصنوعی: مشکل فعلی از تو نیست، پس بهتر است به جای نگرانی، به وضعیت خودت توجه کنی.
گر تو این دست بر کشی از جیب
اژدها سازی از عصای شعیب
هوش مصنوعی: اگر تو دستت را از جیب اژدها برداری، میتوانی عصای شعیب را بسازی.
بکنی، گر به دیگ علم پزی
بهتر از ماهتاب رنگ رزی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی در دیگ علم را به جوش بیاوری، نتیجهات به مراتب بهتر از رنگی خواهد بود که ماهتاب به سحر میدهد.
ز شرف صاحب زمانی تو
به چه از خویش در گمانی تو؟
هوش مصنوعی: به خاطر مقام و منزلت کسی که در زمانهات وجود دارد، تو چرا به خودت فکر میکنی و در بارهی خودت نگرانی؟
اندرین کعبه شد به صورت کم
حجری وندر آن حجر زمزم
هوش مصنوعی: در این کعبه، به شکل یک سنگ کوچک تبدیل شده و در آنجا، سنگ زمزم قرار دارد.
حجرش سازگار و سازنده
زمزم او حجر گدازنده
هوش مصنوعی: سنگی که به آب زلال و خروشان زمزم تبدیل میشود، خود سنگی است که در دماهای بالا ذوب میشود.
پرگهر حجرهاست در حجرش
زهره طالع ز مطلع فجرش
هوش مصنوعی: در دل سنگها، جواهرات گرانبهایی وجود دارد و درخشش ستاره زهره از آغاز صبحگاه به وضوح پیدا است.
ذهب و گنج در رصاصهٔ او
قمر و شمس هر دو خاصهٔ او
هوش مصنوعی: طلا و جواهر در وجود او نهفته است، قمر و خورشید نیز به طور خاص از آن او هستند.
خیز و این کعبه را طوافی کن
به کراماتش اعترافی کن
هوش مصنوعی: بپا خیز و دور این کعبه بگرد، و با کرامتها و نکات مثبت آن اعتراف کن.
سعی کن در صفای روح و بدن
تا شود تن چو جان و جان چون تن
هوش مصنوعی: سعی کن که روح و بدنات پاک و زلال باشد، تا بدنت مانند جان و جانت مانند بدن باشد.
که چو این عقده بر تو حل گردد
منزلت تارک زحل گردد
هوش مصنوعی: وقتی که این مشکل و گره در تو حل شود، جایگاه تو از جایگاه زحل نیز بالاتر خواهد رفت.
گر به این وقفه میرسد عیست
مهر گردد تمام برجیست
هوش مصنوعی: اگر این وقفه ادامه پیدا کند، عشق بهطور کامل تبدیل به یک برج بلند خواهد شد.
اندرین تیرگی بسی مردند
ره به آب حیات کم بردند
هوش مصنوعی: در این تاریکی، بسیاری از افراد جان خود را از دست دادند و راهی به آب زندگی نیافتند.
آنکه هنجار آب گم کردند
عمر خود در تراب گم کردند
هوش مصنوعی: کسانی که اصول و قوانین زندگی را فراموش کردند، عمر خود را در بیهدفی و اشتباهات از دست دادند.
با تو معشوقهای چو آب ارزان
بر سر خاک چون شدی لرزان؟
هوش مصنوعی: ای عشق من، تو همچون آب و زندگی در دسترس و ارزان هستی، اما چگونه شدهای که در برابرند شگفتی و لرزهها قرار گرفتهای؟
طالب این وصول اگر هستی
در به روی طلب چرا بستی؟
هوش مصنوعی: اگر در پی رسیدن به هدفی هستی، پس چرا در را بر روی آن هدف بستهای؟
دل به این واصلان سرگردان
مده، ای جان و روی بر گردان
هوش مصنوعی: دلت را به این عاشقان سرگردان نده، ای عزیز، و رویت را از آنها برگردان.
زمرهٔ انبیا غلط نروند
اولیا در پی سقط نروند
هوش مصنوعی: در جمع پیامبران، هیچکس اشتباه نمیکند و دوستان خدا نیز به دنبال خطا نمیروند.
همه معروف و قایلند برین
بگرفت این سخن زمان و زمین
هوش مصنوعی: همه بر سر این مسئله توافق دارند که زمان و مکان این سخن را پذیرفتهاند.
که تو گر میکشی تمام این زهر
همه اجساد را توانی قهر
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی میتوانی همه این زهرها و اجساد را با قدرت و ارادهات نابود کنی.
هم نشان بخشد از سپید وز زرد
هم دوا باشدت به گرم و به سرد
هوش مصنوعی: این عبارت به این معنی است که رنگ سفید و زرد به طور نمادین اشاره به چیزهایی دارد که هم برای شفا و هم برای درمان مناسب هستند. این رنگها میتوانند در شرایط مختلف، چه در گرما و چه در سرما، مفید باشند.
علت و رنج را چهار هزار
میتوان کرد ازین حجر تیمار
هوش مصنوعی: از دلایل و مشکلات میتوان چهار هزار مورد را از این سنگ درمانی برداشت کرد.
دهد از ذات خالد و باقی
ضر زهری و نفع تریاقی
هوش مصنوعی: از وجود خداوندی که جاودانه و ابدی است، زهر و ضرری به وجود میآید اما در عین حال، خوب و نیکویی هم به وجود میآورد که مانند تریاق میشود.
به لقب عالم صغیری تو
زادهٔ عالم کبیری تو
هوش مصنوعی: به نام روشن و بزرگ تو، شخصیتی کوچک و عالم زاده شدهای.
نام این عالم میان اینست
سومین صورت جهان اینست
هوش مصنوعی: نام این عالم در واقع از آنِ این است و اینجا سومین شکل از جهان را توصیف میکند.
پر شنیدم که جان و سر دادند
نشنیدم کزین خبر دادند
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که من شنیدم که جان و سر فدای چیزی شده، اما هیچ چیزی درباره اینکه چه کسی این خبر را داده نشنیدم.
جستنش گر چه از محالاتست
پیش بعضی هم از کمالالتست
هوش مصنوعی: جستجوی او هرچند برای برخی افراد غیرممکن به نظر میرسد، اما برای دیگران نشانهای از کمال و برتری است.
هر که او عالمی تواند ساخت
مرکب امر «کن » تواند تاخت
هوش مصنوعی: هر کسی که توانایی ایجاد یک عالم را دارد، میتواند با فرمان «باش» به سرعت پیش برود.
گر بدین جست و جوی پردازی
سایه بر سلطنت نیندازی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال خوشبختی و قدرت هستی، نباید با کارهای نادرست و فریبکارانه بر آن سایه بیفکنی.
راه توحید را بدانی رمز
سر بعث و نشور ما زین غمز
هوش مصنوعی: اگر راه توحید را بشناسی، در واقع به راز مهمی از قیامت و بازگشت انسانها پی بردهای.
پادشاهی چه بیش ازین باشد؟
غایت سلطنت همین باشد
هوش مصنوعی: پادشاهی چه ارزشی بیشتر از این دارد؟ اوج سلطنت همین اندازه است.
خاتم خلقتی و خاتم خلق
در تو پوشیده آز جامهٔ دلق
هوش مصنوعی: تو آخرین نشانهٔ خلقت هستی و تمام رازهای آفرینش در وجود تو نهفته است، همچون لایهای از لباس رنگارنگ.
خاک بیزی کنی و داری گنج
بس خسیس اوفتادهای به مرنج
هوش مصنوعی: اگر به دنبال چیزهای کمارزش و بیفایده باشی، در حالی که گنجینهای در دستانت داری، خود را در زحمت نینداز.
دو جهانی بدین حقیری تو
تا ترا مختصر نگیری تو
هوش مصنوعی: دو جهان به این حقارتی که در آن هستی، اگر تو را درک نکنند و مختصر ندانند، ارزشی ندارد.
باز کن چشم، اگر بصر داری
تا چه چیزی تو کین اثر داری؟
هوش مصنوعی: چشمهایت را باز کن، اگر توانایی دیدن داری، تا ببینی چه تاثیری بر این دنیا داری.
هر چه از کاینات گیرد نام
از بد و نیک و ناتمام و تمام
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، چه خوب و چه بد، چه ناقص و چه کامل، نام و نشانی دارد.
جمله راهست در تو مانندی
من از آن جمله گفتم این چندی
هوش مصنوعی: تمامی راهها در تو وجود دارد و من هم به خاطر این شباهت که با تو دارم، این موارد را مطرح کردم.
تا مگر قدر خود بدانی تو
حد جان و خرد بدانی تو
هوش مصنوعی: شاید زمانی بتوانی به ارزش واقعی خود پی بب بری و درک کنی که جان و عقل تو چه حد و اندازهای دارد.
سخن مخلصان بگیری یاد
ندهی روزگار خود برباد
هوش مصنوعی: اگر به حرفهای صادقانه راستی گوش ندهی، روزگار خود را به هدر میدهی.
این بدان: کایت شرف اینست
نسخهٔ سر «من عرف » اینست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که با علم و شناخت به خود و دیگران میتوان به مقام و شرافتی دست یافت که به حقیقت و درک عمیق از وجود ارتباط دارد. در واقع، دانستن و آگاهی از خود، موجب صعود به جایگاه والاتری میشود.
از برای تو سخت کوشیدند
باز از غفلتت بپوشیدند
هوش مصنوعی: برای تو تلاش زیادی کردند، اما غفلت تو را پوشاندند.
گر بیندازی این حجاب از روی
شود اینهات کشف موی به موی
هوش مصنوعی: اگر این پوشش را از روی برداری، همه چیز به وضوح و روشنی نمایان میشود.
میوه از روضهای چنین چیدن
بیریاضت کجا توان دیدن؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوان میوهای از یک باغی به این زیبایی چید، اگر که در آن تلاش و زحمت نکشی؟
بیریاضت کسی نجست این حال
با ریاضت شود درست این حال
هوش مصنوعی: بدون تلاش و زحمت نمیتوان به این حالت دست یافت، و این حالت فقط با جدیت و کوشش صحیح به دست میآید.
پردهٔ شهوت و غضب در پیش
منتبه کی شوی ز صورت خویش؟
هوش مصنوعی: آیا تو وقتی به وضعیت خودت نگاه میکنی، از خلاصی از خواستههای نفسانی و خشم به خود میآیی؟
این اثرها صفات تست، نه ذات
آفتابی تو وین صفت ذرات
هوش مصنوعی: این کارها و آثار نشاندهنده ویژگیهای تو هستند و نه خودِ تو. این ویژگیها تنها جزئی از وجود ذرات هستند.
بکن، ای دوست، چون نه جسمی تو
طلب خویش کز: چه قسمی تو؟
هوش مصنوعی: دوست عزیز، به خودت فشار نیاور، چون تو در جستجوی چیزی هستی که در واقع وجود ندارد. پس بهتر است که از این نوع آرزوها فاصله بگیری.
تو بدین مرتبت ز نادانی
غافل از خویش وز خدا دانی
هوش مصنوعی: تو به این درجه از خود بیخبری و از خداوند هم غافلی.
آنکه داند به چون تویی این داد
نتوانش چنین گذاشت ز یاد
هوش مصنوعی: کسی که میداند تو چهکسی هستی، نمیتواند اینگونه تو را فراموش کند و از یاد ببرد.
دادهٔ او بدان و دار سپاس
پس بکوش و دهنده را بشناس
هوش مصنوعی: آنچه را که او به تو داده، دریاب و شکرگزار باش؛ سپس تلاش کن و بخشنده را بشناس.
گر ندانی محل قشر از لوز
گذری کن بدین مسالخ گوز
هوش مصنوعی: اگر نمیدانی که کدام بخش از بدن در کجا قرار دارد، با این حیوانات نرو.
تا بدانی که دین به صورت نیست
باد و بودش چنین ضرورت نیست
هوش مصنوعی: برای آنکه بفهمی دین به ظواهر وابسته نیست، باید بدانیم که وجود و عدم آن ضروری نیست.