بخش ۲ - مناجات
ای خرد را تو کار سازنده
جان و تن را تو دل نوازنده
در صفات تو محو شد صفتم
گم شد اندر ره تو معرفتم
روشنایی ببخش از آن نورم
از در خویشتن مکن دورم
رشحهٔ نور در دماغم ریز
زیت این شیشه در چراغم ریز
تا ببینم چو در نظر باشی
راه یابم چو راه بر باشی
بنمایی،چرا ندانم دید؟
ننمایی، کجا توانم دید؟
گر چه شد مدتی که در راهم
همچنان در هبوط این چاهم
از پس پرده میکنم بازی
تا مگر پرده را براندازی
بر درت بیادب زدم انگشت
حلقهای ساختم ز چنبر پشت
تا ز در حلقه را در آویزم
میزنم آه و اشک میریزم
بتو میپویم، ای پناهم تو
مگر آری دگر به راهم تو
سرم از راه شد، به راه آرش
دست من گیر و در پناه آرش
زین خیالات بر کنارم کش
پردهٔ عفو پیش کارم کش
با منی درد سر چه میخواهم؟
چو تو دارم دگر چه میخواهم؟
کرمت چون ز من بریده نشد
چه ببینم دگر؟ که دیده نشد
بیخود ار زانکه باختم ندبی
تو به چوب خودم بکن ادبی
با چنین داغ بندگی، که مراست
به سر خود چه گردم از چپ و راست؟
از تو گشت استخوان من پر مغز
اگر چه کاری نیامد از من نغز
باد نخوت برون کن از خاکم
متصل کن به عنصر پاکم
روشنم کن چو روز شبخیزان
به شبم زین وجود بگریزان
چون بر اندیشم از تو اندر حال
مرغ اندیشه را بریزد بال
تو بجویی مرا؟ خیالست این
باز پرسی ز من؟ محالست این
تا حدوث مرا قدم چه کند؟
وان وجود اندرین عدم چه کند؟
دیر شد کز دکان گریختهام
و آب رویی، که بود، ریختهام
خجلم من ز بینوایی خویش
شرمسار از گریز پایی خویش
وه! که از کار خود چه تنگدلم!
مینمیرم ز غم، چه سنگدلم!
سود دیدم، سفر به آن کردم
بختم آشفته شد، زیان کردم
دلم از کار تن به جان آمد
هم ز من بر من این زیان آمد
جگرم خون شد از پریشانی
آه! ازین جان سخت پیشانی!
گشته چندین ورق سیاه از من
من کجا میروم؟ که آه از من!
تنگدستی چو من چه کار کند؟
تا ازو خود کسی شمار کند
بیچراغ تو من به چاه افتم
دست من گیر، تا به راه افتم
جز عطای تو پایمردم نیست
غیر ازین اشک و روی زردم نیست
از تو عذر گناه میخواهم
چون تو گفتی: بخواه، میخواهم
دست حاجت کشیده، سر در پیش
آمدم بر درت من درویش
مگرم رحمت تو گیرد دست
ورنه اسباب ناامیدی هست
چکند عذر پیچ بر پیچم؟
که ز کردار خویش بر هیچم
نتوانستم آنچه فرمودی
بتوانم، به من چو بنمودی
گر ببخشی تو، جای آن دارم
ور بسوزی، سزای آن دارم
غم ما خور، که از غمت شادیم
مهل از دستمان، که افتادیم
گر چراغی به راه ما داری
به در آییم ازین شب تاری
ما چه داریم کان ندادهٔ تست؟
چه نهد کس که نانهادهٔ تست؟
به عنایت علاج کن رنجم
دستگاهی فرست از آن گنجم
دست و دامن گشاده مییم
مدوان، چون پیاده مییم
چون گریزم؟ که پای راهم نیست
چون نشینم؟ که دستگاهم نیست
گر چه دانم که نیک بد کردم
چه توان کرد؟ چونکه خود کردم
قلمی بر سر گناهم کش
راه گم کردهام، براهم کش
گر تو توفیق بندگیم دهی
جاودان خط زندگیم دهی
دل من خوش کن از شمایل خود
گردنم پر کن از حمایل خود
کام من پیش تست، پیشم خوان
خاکپای سگان خویشم خوان
با وفا عقد کن روانم را
همدم صدق ساز جانم را
دیر شد، ساغر میم درده
که من امشب نمیروم در ده
میدوم در پی تو سرگشته
تا به پایان برم سر رشته
من ازین دو رهی به آزارم
تو فرستادهای، تو باز آرم
چون نهشتند در سرم مغزی
نغز دانی تو کمتر از نغزی
عشق و دیوانگی و سرمستی
کرد بازم بدین تهی دستی
از برای تو در تو دارم دست
چون تو باشی، هر آنچه باید هست
کردگارا، به حرمت نیکان
که در آرم به سلک نزدیکان
ریشهٔ آز بر کش از جانم
به نیاز و طمع مرنجانم
از شراب حضور سیرم کن
در نفاذ سخن دلیرم کن
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای خرد را تو کار سازنده
جان و تن را تو دل نوازنده
هوش مصنوعی: ای خرد، تو هستی که روح و بدن را شکل میدهی و دل را تسکین میدهی.
در صفات تو محو شد صفتم
گم شد اندر ره تو معرفتم
هوش مصنوعی: در ویژگیهای تو غرق شدم و هویتم را گم کردم. در مسیر تو، شناخت خود را از دست دادم.
روشنایی ببخش از آن نورم
از در خویشتن مکن دورم
هوش مصنوعی: به من روشنی ببخش، زیرا نور من از درون خودم است و از من دور نشو.
رشحهٔ نور در دماغم ریز
زیت این شیشه در چراغم ریز
هوش مصنوعی: ذرهای از نور در ذهنم جاری است، مانند چکههای روغن زیتون که در چراغ من میریزد.
تا ببینم چو در نظر باشی
راه یابم چو راه بر باشی
هوش مصنوعی: تا زمانی که در نظر من باشی، میتوانم راه را پیدا کنم، اما تنها وقتی که تو خود راهنمای من باشی.
بنمایی،چرا ندانم دید؟
ننمایی، کجا توانم دید؟
هوش مصنوعی: اگر خود را نشان دهی، چرا نمیدانم که چه دیدهام؟ و اگر نشان ندهی، از کجا میتوانم مشاهده کنم؟
گر چه شد مدتی که در راهم
همچنان در هبوط این چاهم
هوش مصنوعی: هرچند مدتی است که در مسیرم به سمتی پایینتر میروم، اما همچنان در حال حرکت هستم.
از پس پرده میکنم بازی
تا مگر پرده را براندازی
هوش مصنوعی: من از پشت پرده بازی میکنم تا شاید پرده را کنار بزنم.
بر درت بیادب زدم انگشت
حلقهای ساختم ز چنبر پشت
هوش مصنوعی: به در خانهات آمدم و بدون احترام انگشتری درست کردم از حلقهای که به دورم پیچیده بود.
تا ز در حلقه را در آویزم
میزنم آه و اشک میریزم
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم تا در خانهام را به زنجیر بکشم و در این حال، آه و ناله میکنم و اشکهایم جاری میشود.
بتو میپویم، ای پناهم تو
مگر آری دگر به راهم تو
هوش مصنوعی: به تو میگویم، ای پناه من، آیا دوباره به راه من برنمیگردی؟
سرم از راه شد، به راه آرش
دست من گیر و در پناه آرش
هوش مصنوعی: سرم بههم ریخته است، مرا بهراه بیاور و در سایهات حمایتم کن.
زین خیالات بر کنارم کش
پردهٔ عفو پیش کارم کش
هوش مصنوعی: از این خیالات و تصورات کنار برو، و پردهی عفو و فراموشی را برای اعمال من بکش.
با منی درد سر چه میخواهم؟
چو تو دارم دگر چه میخواهم؟
هوش مصنوعی: وقتی تو را دارم، دیگر به چه چیزی نیاز دارم؟ با وجود تو، از دردسرها و مشکلات چه میخواهم؟
کرمت چون ز من بریده نشد
چه ببینم دگر؟ که دیده نشد
هوش مصنوعی: وقتی کرمت و لطف تو از من جدا نشده، دیگر چه چیزی میتوانم ببینم که ارزش داشته باشد؟ چون چیزی جز این محبت را ندیدهام.
بیخود ار زانکه باختم ندبی
تو به چوب خودم بکن ادبی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر باختن من خودت را ناراحت نکن، خودت را با ادب رفتار کن.
با چنین داغ بندگی، که مراست
به سر خود چه گردم از چپ و راست؟
هوش مصنوعی: من با این بار سنگین بندگی که بر دوش دارم، نمیدانم به راست بروم یا به چپ.
از تو گشت استخوان من پر مغز
اگر چه کاری نیامد از من نغز
هوش مصنوعی: به خاطر تو، روح و جان من پر از انرژی و زندگی شد، هرچند که از من هیچ کار شگرفی برنیامد.
باد نخوت برون کن از خاکم
متصل کن به عنصر پاکم
هوش مصنوعی: از منفیگری و زرق و برق دنیوی دور شو و مرا به سرچشمهی پاک وجود متصل کن.
روشنم کن چو روز شبخیزان
به شبم زین وجود بگریزان
هوش مصنوعی: مرا همانند روز روشن کن، تا در شب از این وجود تاریک فرار کنم.
چون بر اندیشم از تو اندر حال
مرغ اندیشه را بریزد بال
هوش مصنوعی: هنگامی که به تو فکر میکنم، پرهای پرندهٔ اندیشهام میریزد.
تو بجویی مرا؟ خیالست این
باز پرسی ز من؟ محالست این
هوش مصنوعی: آیا به دنبال من هستی؟ این فقط یک خیال است که دوباره از من سوال میکنی؟ این امکانپذیر نیست.
تا حدوث مرا قدم چه کند؟
وان وجود اندرین عدم چه کند؟
هوش مصنوعی: چطور میتواند وجود من را تغییر دهد؟ و این وجود در میان عدم چه تأثیری میتواند بگذارد؟
دیر شد کز دکان گریختهام
و آب رویی، که بود، ریختهام
هوش مصنوعی: من مدت زیادی است که از دکان بیرون رفتهام و دیگر از آبرو و حیثیت خود خبری نیست.
خجلم من ز بینوایی خویش
شرمسار از گریز پایی خویش
هوش مصنوعی: من از فقر و تنگدستی خود شرمندهام و از اینکه نتوانستهام از آن فرار کنم، احساس شرمندگی میکنم.
وه! که از کار خود چه تنگدلم!
مینمیرم ز غم، چه سنگدلم!
هوش مصنوعی: آه! چقدر از وضعیت خود ناراحتم! اما با وجود این ناراحتی، از غم نمیمیرم، زیرا دل سنگی دارم!
سود دیدم، سفر به آن کردم
بختم آشفته شد، زیان کردم
هوش مصنوعی: من از سفر به آن جا سود بردم، اما با این حال بخت من به هم ریخت و ضرر کردم.
دلم از کار تن به جان آمد
هم ز من بر من این زیان آمد
هوش مصنوعی: دل من از مشکلات و رنجهایی که به وجود آمده، به شدت خسته شده است و این آسیب هم به من وارد شده و هم بر من تأثیر گذاشته است.
جگرم خون شد از پریشانی
آه! ازین جان سخت پیشانی!
هوش مصنوعی: دل من از نگرانی و آشفتگی به شدت دلگیر شده است. آه، از این پیشانی که تحمل سختیها را دارد!
گشته چندین ورق سیاه از من
من کجا میروم؟ که آه از من!
هوش مصنوعی: چندین صفحه تاریک و غمانگیز از زندگیام رقم خورده است، حالا من باید به کجا بروم؟ آه، چقدر ناراحتم!
تنگدستی چو من چه کار کند؟
تا ازو خود کسی شمار کند
هوش مصنوعی: تنگدستی مثل من چه میتواند بکند؟ تا کسی به حسابش بیاورد و او را بشناسد؟
بیچراغ تو من به چاه افتم
دست من گیر، تا به راه افتم
هوش مصنوعی: بدون راهنمایی تو، من به گمراهی میافتم. دستم را بگیر تا به مسیر صحیح بیفتم.
جز عطای تو پایمردم نیست
غیر ازین اشک و روی زردم نیست
هوش مصنوعی: غیر از نعمتهای تو چیزی برای من نمانده و جز این اشک و رنگ باختم، چیزی در من نیست.
از تو عذر گناه میخواهم
چون تو گفتی: بخواه، میخواهم
هوش مصنوعی: من از تو بخاطر اشتباهاتم عذرخواهی میکنم، چون تو از من خواستی که آرزو کنم و من هم میخواهم.
دست حاجت کشیده، سر در پیش
آمدم بر درت من درویش
هوش مصنوعی: من با کمال فروتنی و نیازی به یاری، به در خانهات آمدم. من یک درویش هستم و سرم را پایین انداختهام.
مگرم رحمت تو گیرد دست
ورنه اسباب ناامیدی هست
هوش مصنوعی: اگر رحمت تو به یاریام بیاید، امیدی دارم؛ وگرنه همه چیز به ناامیدی منجر خواهد شد.
چکند عذر پیچ بر پیچم؟
که ز کردار خویش بر هیچم
هوش مصنوعی: چطور میتوانم عذرم را بهانه کنم وقتی که به خاطر اعمال خودم به هیچ چیز نمیرسم؟
نتوانستم آنچه فرمودی
بتوانم، به من چو بنمودی
هوش مصنوعی: من نتوانستم آن چیزی را که گفتی انجام دهم، اما وقتی تو آن را نشان دادی، متوجه شدم.
گر ببخشی تو، جای آن دارم
ور بسوزی، سزای آن دارم
هوش مصنوعی: اگر تو من را ببخشی، لایق و سزاوار آن هستم و اگر تو مرا بسوزانی، من هم سزاوار آن مجازات هستم.
غم ما خور، که از غمت شادیم
مهل از دستمان، که افتادیم
هوش مصنوعی: غم تو را بخور، چون ما از غم تو خوشحال هستیم؛ مهلت نده به خودت که به ما آسیب بزنی.
گر چراغی به راه ما داری
به در آییم ازین شب تاری
هوش مصنوعی: اگر چراغی داری که بتواند راه ما را روشن کند، به درون بیایید تا از این شب تاریک خارج شویم.
ما چه داریم کان ندادهٔ تست؟
چه نهد کس که نانهادهٔ تست؟
هوش مصنوعی: ما چه چیز داریم که از تو نگرفتهایم؟ چه کسی میتواند چیزی به ما بدهد که از تو نگرفتهایم؟
به عنایت علاج کن رنجم
دستگاهی فرست از آن گنجم
هوش مصنوعی: لطفاً به من توجه کن و درد و رنج من را درمان کن. از طرف من پیام یا نامهای بفرست تا به مرهمی بر دل من تبدیل شود.
دست و دامن گشاده مییم
مدوان، چون پیاده مییم
هوش مصنوعی: ما به راحتی و با دلگشاده زندگی میکنیم و همچون پیادگان سادهدل و بیتکلف هستیم.
چون گریزم؟ که پای راهم نیست
چون نشینم؟ که دستگاهم نیست
هوش مصنوعی: چرا فرار کنم؟ چون در مسیرم مانعی وجود ندارد. و چرا بمانم؟ چون وسایلم را ندارم.
گر چه دانم که نیک بد کردم
چه توان کرد؟ چونکه خود کردم
هوش مصنوعی: هرچند میدانم که کار بدی انجام دادهام، اما چه میتوان کرد؟ چون این کار را خودم انجام دادهام.
قلمی بر سر گناهم کش
راه گم کردهام، براهم کش
هوش مصنوعی: یک قلم روی خطای من بکش، چون من در مسیر زندگیام گم شدهام، پس آن را اصلاح کن.
گر تو توفیق بندگیم دهی
جاودان خط زندگیم دهی
هوش مصنوعی: اگر تو موفقیتم در بندگی را به من بدهی و سرنوشت جاودانی برایم رقم بزنی.
دل من خوش کن از شمایل خود
گردنم پر کن از حمایل خود
هوش مصنوعی: دل من را با زیباییهایت شاد کن و گردن من را با زینتهایت پر نما.
کام من پیش تست، پیشم خوان
خاکپای سگان خویشم خوان
هوش مصنوعی: من تنها از تو خوشحالم و در برابر تو خود را کمارزش میبینم، مثل خاک پای سگهای خودم.
با وفا عقد کن روانم را
همدم صدق ساز جانم را
هوش مصنوعی: با وفا تو پیمانی با روح من ببند و با صداقت، جانم را همراه خود کن.
دیر شد، ساغر میم درده
که من امشب نمیروم در ده
هوش مصنوعی: وقت زیادی گذشته است، بگذار لیوان می را پر کنند، چون امشب قصد ندارم به روستا بروم.
میدوم در پی تو سرگشته
تا به پایان برم سر رشته
هوش مصنوعی: من در جستجوی تو بیتاب و بیقرار میدوم تا نهایت کار را به پایان برسانم.
من ازین دو رهی به آزارم
تو فرستادهای، تو باز آرم
هوش مصنوعی: من از این دو مسیر به دردسر افتادهام که تو برایم ایجاد کردهای، حالا نیز تو میتوانی مرا نجات بدهی.
چون نهشتند در سرم مغزی
نغز دانی تو کمتر از نغزی
هوش مصنوعی: زمانی که ایدهای عالی در ذهنم شکل گرفت، میدانی که این فکر کمتر از یک فکر ارزشمند نیست.
عشق و دیوانگی و سرمستی
کرد بازم بدین تهی دستی
هوش مصنوعی: عشق، دیوانگی و شادی دوباره به سراغم آمد، حتی با وجود این که چیزی ندارم.
از برای تو در تو دارم دست
چون تو باشی، هر آنچه باید هست
هوش مصنوعی: به خاطر تو در دلم احساساتی دارم. اگر تو چنین باشی، همه چیزهایی که نیاز است، هست.
کردگارا، به حرمت نیکان
که در آرم به سلک نزدیکان
هوش مصنوعی: خدایا، به احترام نیکان، من را در جمع نزدیکان خود قرار بده.
ریشهٔ آز بر کش از جانم
به نیاز و طمع مرنجانم
هوش مصنوعی: غرور و تمایل به قدرت را از وجودم دور کن، چون این چیزها تنها به من آسیب میزنند و نمیگذارند زندگیام را به آرامی بگذرانم.
از شراب حضور سیرم کن
در نفاذ سخن دلیرم کن
هوش مصنوعی: من از شراب حضور سیرابم کن و در قدرت بیان و سخنوری دلیرم کن.
حاشیه ها
1399/11/04 01:02
امیر اصغری
دست و دامن گشاده میآیم
مدوان، چون پیاده میآیم