غزل شمارهٔ ۹۹
دل به صحرا میرود، در خانه نتوانم نشست
بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست
گر کنم رندی، سزد، کاندر جوانی وقت گل
محتسب داند که: من پیرانه نتوانم نشست
عاقلی گر صبر آن دارد که بنشیند، رواست
من که عاشق باشم و دیوانه نتوانم نشست
زان چنین در دانه های خال او دل بستهام
کاندرین دام بلا بیدانه نتوانم نشست
هر کسی با آشنایی راه صحرایی گرفت
من چنین در خانهای بیگانه نتوانم نشست
من که از هستی چو فرزین رفته باشم بارها
بر بساط بیدلی فرزانه نتوانم نشست
روی خود را بر کف پایش بمالم همچو سنگ
بعد ازین با زلفش ار چون شانه نتوانم نشست
عقل عیبم میکند: کافسانه خواهی شد به عشق
گو: همی کن، من بدین افسانه نتوانم نشست
گر کنم رندی، روا باشد، که در سن شباب
محتسب داند که: سالوسانه نتوانم نشست
اوحدی، گو، زهد خود میورز، من باری به نقد
بشکنم پیمان، که بیپیمانه نتوانم نشست
غزل شمارهٔ ۹۸: ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرستغزل شمارهٔ ۱۰۰: صورت او را ز معنی آشنایی با دلست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل به صحرا میرود، در خانه نتوانم نشست
بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: دل از خانه بیرون میرود و نمیتوانم در آنجا بمانم، چون بوی گل به مشام میرسد و نمیتوانم در خانه بمانم.
گر کنم رندی، سزد، کاندر جوانی وقت گل
محتسب داند که: من پیرانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: اگر بخواهم شجاعانه رفتار کنم، مناسب است، چرا که در جوانی و در زمان شکوفایی، مطمئناً کسی که ناظر است میداند که من در سن پیری نمیتوانم بیکار بنشینم.
عاقلی گر صبر آن دارد که بنشیند، رواست
من که عاشق باشم و دیوانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: اگر شخص دانایی بتواند با صبر و حوصله بنشیند و منتظر بماند، حق دارد که این کار را انجام دهد. ولی من که عاشق هستم و نمیتوانم به سکون و آرامش ادامه دهم، در چنین حالتی مجاز هستم که دیوانهوار رفتار کنم.
زان چنین در دانه های خال او دل بستهام
کاندرین دام بلا بیدانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: از آنجا که در دانههای خال او دل خود را گره زدهام، میدانم که در این دام سختی بدون دانه نمیتوانم آرام بگیرم.
هر کسی با آشنایی راه صحرایی گرفت
من چنین در خانهای بیگانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: هر کسی با دوستی و آشنایی، راهی را در زندگی پیش میگیرد، اما من نمیتوانم در خانهای که برایم غریبه است، آرامش یابم.
من که از هستی چو فرزین رفته باشم بارها
بر بساط بیدلی فرزانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: من که از واقعیت مثل فرزین گذشتهام، بارها نتوانستهام بر روی بساط اندوه و بیخبری با خرد و دانایی بنشینم.
روی خود را بر کف پایش بمالم همچو سنگ
بعد ازین با زلفش ار چون شانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: میخواهم به نشانهٔ ادب و تواضع، صورتم را به پای او بگذارم، اما اگر نتوانم با موهایش مانند شانه، آرامش پیدا کنم، از این پس همچون سنگی بیحرکت خواهم ماند.
عقل عیبم میکند: کافسانه خواهی شد به عشق
گو: همی کن، من بدین افسانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: عقل به من میگوید که در عشق به تو زیان میبرم، اما اگر بگویی عشق ورزی کن، من نمیتوانم به این داستان ادامه دهم.
گر کنم رندی، روا باشد، که در سن شباب
محتسب داند که: سالوسانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: اگر بخواهم عیش و نوش کنم، اشکالی ندارد، چون در سن جوانی میدانم که نگهبانان اخلاق نمیتوانند مرا در این کار متهم کنند.
اوحدی، گو، زهد خود میورز، من باری به نقد
بشکنم پیمان، که بیپیمانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: اوحدی، تو به زهد و پرهیزگاری خود ادامه بده، اما من در این لحظه قادر نیستم پیمان و عهد خود را حفظ کنم، چرا که بدون انجام عمل نمیتوانم به آرامش برسم.
حاشیه ها
1396/05/23 10:07
کسرا
غزل فوق العاده زیباییست