غزل شمارهٔ ۹۶
بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدهست
خلق شهری از دل و جانش خریدار آمدهست
باغ رویش را ز چاه غبغبست امسال آب
زان سبب سیب زنخدانش به از پار آمدهست
نقد هر خوبی که در گنج ملاحت جمع بود
یک به یک در حلقهٔ آن زلف چون مار آمدهست
بارها جان عزیز خویش را در پای او
پیشکش کردیم و اندر پیش او خوار آمدهست
بوسهای زان لعل بربودیم و آسان گشت کار
گر چه بر طبع حسودان نیک دشوار آمدهست
گر به کار ما نظر کرد او چه باشد؟ سالها
خون دل خوردیم تا امروز در کار آمدهست
بندهٔ آن زلف سر بر دوش کرد از دوش باز
اوحدی را کز کلاه خسروی عار آمدهست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدهست
خلق شهری از دل و جانش خریدار آمدهست
هوش مصنوعی: به این آشوب و اختلال توجه کنید که تازه نمایان شده است. مردم شهر با تمام وجود و احساسشان به استقبال آن آمدهاند و به دنبال آن هستند.
باغ رویش را ز چاه غبغبست امسال آب
زان سبب سیب زنخدانش به از پار آمدهست
هوش مصنوعی: باغ امسال به خاطر آب خوبش، به طرز زیبایی رشد کرده است و سیبهایش نسبت به سال گذشته زیباتر و بهتر شدهاند.
نقد هر خوبی که در گنج ملاحت جمع بود
یک به یک در حلقهٔ آن زلف چون مار آمدهست
هوش مصنوعی: هر خوبی و زیبایی که در داشتن ملاحت و زیبایی جمع شده، به تدریج در حلقههای آن زلف زیبا مانند مار در آمده و دیده میشود.
بارها جان عزیز خویش را در پای او
پیشکش کردیم و اندر پیش او خوار آمدهست
هوش مصنوعی: بارها جان گرانبهای خود را برای او فدای عشقش کردیم و در حضور او احساس ناچیزی و ذلت کردهایم.
بوسهای زان لعل بربودیم و آسان گشت کار
گر چه بر طبع حسودان نیک دشوار آمدهست
هوش مصنوعی: ما بوسهای از آن لبهای قرمز گرفتیم و کار برای ما آسان شد، هرچند که برای افراد حسود این موضوع خیلی دشوار است.
گر به کار ما نظر کرد او چه باشد؟ سالها
خون دل خوردیم تا امروز در کار آمدهست
هوش مصنوعی: اگر او به کار ما نگاهی بیندازد، چه خواهد بود؟ سالها در دل زخم خوردیم تا امروز به این مرحله رسیدیم.
بندهٔ آن زلف سر بر دوش کرد از دوش باز
اوحدی را کز کلاه خسروی عار آمدهست
هوش مصنوعی: این بنده، به خاطر زیبایی و جذابیت آن زلف که بر شانهها افتاده است، از خود میپرسد که چرا من باید از جایگاه و مقام خود احساس شرم کنم، در حالی که زیبایی آن زلف نمایانگر عظمت و شکوهی است که ممکن است فراموشش کنم.