گنجور

غزل شمارهٔ ۸۸۵

مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟
با ما نمی‌نشیند بی ما چراست گویی؟
ما در هوای رویش چون ذره گشته پیدا
وین قصه خود بر او باد هواست گویی
صد بار کشت ما را نادیده هیچ جرمی
در دین خوبرویان کشتن رواست گویی
نزدیک او شد آن دل کز غم شکسته بودی
این غم هنوز دارم آن دل کجاست گویی؟
از زلف کژرو او گر بشنوی نسیمی
تا زنده‌ای حکایت زان سر و راست گویی
با دیگران بیاری آسان بر آورد سر
این ناز و سر گرانی از بخت ماست گویی
خون دلم بریزد و آنگاه خشم گیرد
آنرا سبب ندانم این خون بهاست گویی
گفتا که: جان شیرین پیش من آر و زین غم
تن خسته شد ولیکن دل را رضاست گویی
از اوحدی دل و دین بردند و عقل و دانش
رخت گزیده گم شد، دزد آشناست گویی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟
با ما نمی‌نشیند بی ما چراست گویی؟
هوش مصنوعی: من در آرزوی آن معشوقم، آیا می‌دانی او کجاست؟ گویی که او نمی‌خواهد با ما باشد، و اگر با ما نیست، پس چرا دلش با ما نیست؟
ما در هوای رویش چون ذره گشته پیدا
وین قصه خود بر او باد هواست گویی
هوش مصنوعی: ما در زیبایی چهره‌اش مانند ذراتی جسته‌گریخته هستیم و به نظر می‌رسد که این داستان ما به نسیم هوا وابسته است.
صد بار کشت ما را نادیده هیچ جرمی
در دین خوبرویان کشتن رواست گویی
هوش مصنوعی: ما بارها به خاطر بی‌توجهی و نادیده گرفتن خاموش شدن عاشقانه‌ها به قتل رسیده‌ایم، اما به نظر می‌رسد که در دین معشوقان، کشتن ما هیچ اشکالی ندارد.
نزدیک او شد آن دل کز غم شکسته بودی
این غم هنوز دارم آن دل کجاست گویی؟
هوش مصنوعی: نزدیک او شدم، اما دلم همچنان از غم شکسته است. این غم هنوز با من است، ولی دل من کجاست؟ گویی که دیگر وجود ندارد.
از زلف کژرو او گر بشنوی نسیمی
تا زنده‌ای حکایت زان سر و راست گویی
هوش مصنوعی: اگر نسیمی از زلف‌های پیچ‌خورده‌اش به گوشت برسد، تا زنده‌ای می‌توانی داستان آن سر و سامان را به درستی بگویی.
با دیگران بیاری آسان بر آورد سر
این ناز و سر گرانی از بخت ماست گویی
هوش مصنوعی: با دیگران بودن و راحتی در رفتار، به سادگی می‌شود ناز و الطاف خود را به نمایش گذاشت، اما این حال و روز ماست که نشان از سختی و مشکلات دارد.
خون دلم بریزد و آنگاه خشم گیرد
آنرا سبب ندانم این خون بهاست گویی
هوش مصنوعی: خون دل من ریخته شود و باز هم به خاطر آن عصبانی شوم، اما نمی‌دانم که چرا. به نظر می‌رسد که این خون، هزینه‌ای است که باید بپردازم.
گفتا که: جان شیرین پیش من آر و زین غم
تن خسته شد ولیکن دل را رضاست گویی
هوش مصنوعی: گفت: جان عزیزت را پیش من بیاور و از این غم که بدن خسته‌ام کرده، فارغ شو، اما دل من راضی است انگار.
از اوحدی دل و دین بردند و عقل و دانش
رخت گزیده گم شد، دزد آشناست گویی
هوش مصنوعی: دل و ایمان اوحدی را گرفتند و عقل و دانش او هم ناپدید شد، به نظر می‌رسد که دزد با او آشنا بوده است.