غزل شمارهٔ ۸۸۳
گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟
گفت: چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گویی
گفتم: آرام دلم نیست ز عشق تو، چه درمان؟
گفت: درمان تو آنست که: آرام نجویی
گفتم: آشفتهٔ آن چشم خوشم، مرحمتی کن
گفت: رحمت هم ازو جوی، که آشفتهٔ اویی
گفتم: از هجر لبت روی به خونابه بشستم
گفت: اگر بشنوی از وصل لبم دست بشویی
گفتم: این تازه تنم کهنه شد از بار ملامت
گفت: روزی دو ملامت بکش، ار عاشق اویی
گفتمش: روی من از فرقت روی تو چو زر شد
گفت، اگر نیستی احول، چه بری نام دو رویی؟
گفتمش: خسته دلم یاوه شد اندر سر زلفت
گفت: شرطیست که با من سخن یاوه نگویی
گفتم: آن عهد تو میبینم و بسیار نپاید
گفت: اندر پیم آن به که تو بسیار نپویی
گفتم: آن سیب زنخدان تو خواهم که ببویم
گفت ترسم بگزی سیب زنخدان چو به بویی
گفتمش: مویه کنانم شب تاریک ز هجرت
گفت: میبینمت، انصاف، که باریک چو مویی
گفتم: ای سنگدل، از نالهٔ زارم حذری کن
گفت: از سنگ دل من تو حذر کن که سبویی
گفتم: از هندوی زلف تو چه بدها که ندیدم!
گفت : نیکوست رخ من، تو نگه کن به نکویی
گفتمش: اوحدی سوخته یکتاست به مهرت
گفت: یکتا نشود تا نکند ترک دو تویی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟
گفت: چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گویی
هوش مصنوعی: گفتم: وقتی که از عشق تو دیوانهوار صحبت میکنم، تو چه پاسخی میدی؟ او پاسخ داد: در آخر چه کسی به زمین افتاد و باخته؟ تو دیوانهوار چه میگویی؟
گفتم: آرام دلم نیست ز عشق تو، چه درمان؟
گفت: درمان تو آنست که: آرام نجویی
هوش مصنوعی: گفتم: دلم به خاطر عشق تو آرام نیست، چه کاری میتوانم بکنم؟ او گفت: داروی تو این است که سعی نکن آرامش را پیدا کنی.
گفتم: آشفتهٔ آن چشم خوشم، مرحمتی کن
گفت: رحمت هم ازو جوی، که آشفتهٔ اویی
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر آن چشمان زیبا پریشانم. او جواب داد که مهربانی را از خود او طلب کن، زیرا تو هم تحت تأثیر اویی.
گفتم: از هجر لبت روی به خونابه بشستم
گفت: اگر بشنوی از وصل لبم دست بشویی
هوش مصنوعی: گفتم: به خاطر دوری لبهای تو، اشکهایم را به خون تأویل میکنم. او گفت: اگر حقیقت وصال لبهای من را بشنوی، از اشکهایت دست برمیداری.
گفتم: این تازه تنم کهنه شد از بار ملامت
گفت: روزی دو ملامت بکش، ار عاشق اویی
هوش مصنوعی: گفتم: این بدن تازه من از شدت سرزنشها و ملامتها که تحمل کرده، دستخوش کهنگی شده است. او پاسخ داد: اگر واقعاً عاشق او هستی، بهتر است روزی دو بار ملامت را تحمّل کنی.
گفتمش: روی من از فرقت روی تو چو زر شد
گفت، اگر نیستی احول، چه بری نام دو رویی؟
هوش مصنوعی: به او گفتم: به خاطر دوری تو، چهرهام مثل طلا میشود. او جواب داد: اگر تو نباشی، چه فایدهای دارد که نام دو رو را بیاوری؟
گفتمش: خسته دلم یاوه شد اندر سر زلفت
گفت: شرطیست که با من سخن یاوه نگویی
هوش مصنوعی: گفتم: دل من خسته است و افکار بیمعنی دربارهی زلفهای تو در سرم میچرخد. او گفت: شرطی وجود دارد که با من صحبتهای بیمحتوا نداشته باشی.
گفتم: آن عهد تو میبینم و بسیار نپاید
گفت: اندر پیم آن به که تو بسیار نپویی
هوش مصنوعی: گفتم: من آن وعده و عهد تو را میبینم و میدانم که خیلی زود از بین میرود. او گفت: در پیمانی که بستهای، بهتر است تو نیز کمتر به آن پایبند باشی.
گفتم: آن سیب زنخدان تو خواهم که ببویم
گفت ترسم بگزی سیب زنخدان چو به بویی
هوش مصنوعی: گفتم: میخواهم سیب زیبای تو را بو کنم. او پاسخ داد که نگران است مبادا آن سیب زیبا مرا نیش بزند وقتی بخواهم آن را بو کنم.
گفتمش: مویه کنانم شب تاریک ز هجرت
گفت: میبینمت، انصاف، که باریک چو مویی
هوش مصنوعی: به او گفتم که در شب تاریک و با حالتی غمگین از دوری میگریم. او پاسخ داد: به من بگو، آیا انصافاً فاصلهات با من به قدری کم است که انگار مانند مویی باریک بین ما وجود دارد؟
گفتم: ای سنگدل، از نالهٔ زارم حذری کن
گفت: از سنگ دل من تو حذر کن که سبویی
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از فردی که به او دل سنگی دارد، درخواست میکند که از نالهها و آلامش فکری بکند و کمی دلرحم باشد. اما فرد سنگدل پاسخ میدهد که این اوست که باید از دل او دوری کند، زیرا او مثل یک ظرف خالی است که نمیتواند احساسات یا محبت را در خود جای دهد.
گفتم: از هندوی زلف تو چه بدها که ندیدم!
گفت : نیکوست رخ من، تو نگه کن به نکویی
هوش مصنوعی: گفتم: از موهای پریشان تو چه زشتیها که ندیدم! او پاسخ داد: چهرهام زیباست، تو فقط به زیباییاش نگاه کن.
گفتمش: اوحدی سوخته یکتاست به مهرت
گفت: یکتا نشود تا نکند ترک دو تویی
هوش مصنوعی: به او گفتم که عشق اوحدی فقط به یک نفر منحصر است، اما او پاسخ داد که عشق واقعی نمیتواند وجود داشته باشد مگر اینکه یک نفر به دیگری خیانت نکند و دوگانگی در احساسات نداشته باشد.
حاشیه ها
1398/04/07 10:07
هاوژان
غزل زیباییە