گنجور

غزل شمارهٔ ۸۶۸

دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی
جان چو با جانان نشست از پیک و پیغامش مگوی
مرغ جان ما، که از بار بدن بودش قفس
باز دست شاه گشت از دانه و دامش مگوی
ما از آن یوسف به بادی قانعیم، ای باد صبح
بوی پیراهن چو آوردی ز اندامش مگوی
ای که میگویی: خیال او توان دیدن به خواب
مرد چون شوریده گشت از خواب و آرامش مگوی
آنکه روی دوست دید او را به کفر و دین چه کار؟
وانکه مست عشق گشت از کفر و اسلامش مگوی
چند گویی: پخته‌ای باید که گردد گرد او؟
سینهٔ ما سوخته‌ست از پخته و خامش مگوی
دوش میگفتی: ندانستم که خون من که ریخت؟
آنکه می‌دانی همانست، اوحدی، نامش مگوی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی
جان چو با جانان نشست از پیک و پیغامش مگوی
هوش مصنوعی: دل مکانی ویژه دارد که در آن جمع‌های عمومی را نمی‌توان بیان کرد. وقتی که جان با محبوبش ملاقات کند، دیگر نیازی به گفتن پیام‌ها و نقل و قول‌ها نیست.
مرغ جان ما، که از بار بدن بودش قفس
باز دست شاه گشت از دانه و دامش مگوی
هوش مصنوعی: پرنده‌ی روح ما که به خاطر بدنش در قفس بود، اکنون پس از رهایی، دیگر از دانه و دامش چیزی نگو.
ما از آن یوسف به بادی قانعیم، ای باد صبح
بوی پیراهن چو آوردی ز اندامش مگوی
هوش مصنوعی: ما از آن یوسف جذاب و دل‌ربا راضی هستیم، ای باد صبح، وقتی بوی پیراهن او را به همراه داری، از زیبایی و ویژگی‌هایش صحبت نکن.
ای که میگویی: خیال او توان دیدن به خواب
مرد چون شوریده گشت از خواب و آرامش مگوی
هوش مصنوعی: ای کسی که می‌گویی می‌توان خواب او را دید، بدان که وقتی مرد به شوق و هوس دچار می‌شود، دیگر از خواب و آرامش خبری نیست و او به وحشت می‌افتد.
آنکه روی دوست دید او را به کفر و دین چه کار؟
وانکه مست عشق گشت از کفر و اسلامش مگوی
هوش مصنوعی: کسی که چهره محبوبش را دیده، نه به دین اهمیت می‌دهد و نه به کفر. و کسی که به عشق دچار شده است، نه به مسأله‌های دینی و نه به مسائل غیر دینی توجهی ندارد.
چند گویی: پخته‌ای باید که گردد گرد او؟
سینهٔ ما سوخته‌ست از پخته و خامش مگوی
هوش مصنوعی: چرا مدام می‌گویی که باید کسی پخته باشد تا به دور او بچرخد؟ دل ما از سخنان پخته و خام سوخته است، پس درباره‌اش صحبت نکن.
دوش میگفتی: ندانستم که خون من که ریخت؟
آنکه می‌دانی همانست، اوحدی، نامش مگوی
هوش مصنوعی: دیروز می‌گفتی: نمی‌دانم که چه کسی خون من را ریخت؟ آن کسی که تو می‌شناسی، همان شخص است، اما نام او را بر زبان نیاور.