گنجور

غزل شمارهٔ ۸۶۶

عاشقم، از عشق من گر به گمانی بگوی
چاره ندانم که چیست؟ آنچه تو دانی بگوی
منتظرم تا مگر پیش من آیی شبی
گر بتوانی بیا ور نتوانی بگوی
من به دلم یار تو، باز تو گر یار من
هم به دلی کو نشان؟ ور به زبانی بگوی
دوش بر آن بوده‌ای تا بخوری خون من
بی‌خبرم خون مخور، هر چه بر آنی بگوی
جان و دلی زین جهان دارم اگر زانکه تو
در پی اینی ببر، بر سر آنی بگوی
چند بگویی: ترا من برسانم به کام؟
آنچه پذیرفته‌ای چون برسانی بگوی
بیش مزن تیغ غم بر جگر اوحدی
ترک نه‌ای، ترک این سخت کمانی بگوی

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشقم، از عشق من گر به گمانی بگوی
چاره ندانم که چیست؟ آنچه تو دانی بگوی
هوش مصنوعی: من عاشق توام و اگر از عشق من نظری داشته باشی، نمی‌دانم راه‌حلی برای این احساس پیدا کنم. پس هر چه تو می‌دانی، بگو.
منتظرم تا مگر پیش من آیی شبی
گر بتوانی بیا ور نتوانی بگوی
هوش مصنوعی: منتظرم تا شاید شبی به پیش من بیایی. اگر می‌توانی بیا و اگر نمی‌توانی، لااقل بگو.
من به دلم یار تو، باز تو گر یار من
هم به دلی کو نشان؟ ور به زبانی بگوی
هوش مصنوعی: دل من پر از عشق توست، حالا اگر تو هم عاشق من هستی، نشانی از این عشق کجاست؟ اگر نه، حداقل به زبان بگو.
دوش بر آن بوده‌ای تا بخوری خون من
بی‌خبرم خون مخور، هر چه بر آنی بگوی
هوش مصنوعی: دیروز به آنجا رفته بودی و بی‌خبر از حال من، به خوردن خونم ادامه می‌دهی. اما هر چه هست، هر چه که هستی، بگو.
جان و دلی زین جهان دارم اگر زانکه تو
در پی اینی ببر، بر سر آنی بگوی
هوش مصنوعی: من اگر جان و دلی دارم، به خاطر توست. اگر تو به دنبال چیزی هستی، آن را ببر و بر سر آن بگو.
چند بگویی: ترا من برسانم به کام؟
آنچه پذیرفته‌ای چون برسانی بگوی
هوش مصنوعی: چند بار باید بگویی که می‌خواهم تو را به خواسته‌ات برسانم؟ وقتی چیزی را قبول کرده‌ای، وقتی به خواسته‌ات رسیدی، فقط درباره‌اش صحبت کن.
بیش مزن تیغ غم بر جگر اوحدی
ترک نه‌ای، ترک این سخت کمانی بگوی
هوش مصنوعی: بیش از این، غم را به دل اوحدی نزن، تو ترک نیستی که در برابر این سختی تحمل کنی، پس این دشواری را رها کن.