گنجور

غزل شمارهٔ ۸۶۱

تو در شهری و ما محروم از آن روی
زهی شهر! و زهی رسم! و زهی خوی!
به بویت شاد میگردم همانا
نمیدانم که بادت میبرد بوی
به کوی خود دگر بیرون نیایی
اگر بینی که من خاکم در آن کوی
نبودت هرگز این عادت، مگر باز
غلط کردی گذر کردن بدین سوی
ترا هر موی دردستیست و آنگاه
من آشفته از دست تو چون موی
عجب گوی زنخ داری ندانم
که چوگان که خواهد بود این گوی؟
چو خواهم بوسه گویی: اوحدی، زر
به نقد این بشنو و باقی تو میگوی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو در شهری و ما محروم از آن روی
زهی شهر! و زهی رسم! و زهی خوی!
هوش مصنوعی: تو در شهری زندگی می‌کنی و ما از دیدن چهره‌ات محروم هستیم. چه شهر زیبایی! و چه آداب و رسوم شگفت‌انگیزی! و چه ویژگی‌های نیکویی!
به بویت شاد میگردم همانا
نمیدانم که بادت میبرد بوی
هوش مصنوعی: من به عطر تو خوشحال می‌شوم، اما نمی‌دانم که آیا بادت مرا به کجا می‌برد.
به کوی خود دگر بیرون نیایی
اگر بینی که من خاکم در آن کوی
هوش مصنوعی: اگر ببینی که من در آن کوی خاک شده‌ام، دیگر از آنجا بیرون نمی‌روی.
نبودت هرگز این عادت، مگر باز
غلط کردی گذر کردن بدین سوی
هوش مصنوعی: هرگز این عادت را نداشتی که بخواهی از این طرف بگذری، مگر اینکه دوباره به اشتباه عمل کردی.
ترا هر موی دردستیست و آنگاه
من آشفته از دست تو چون موی
هوش مصنوعی: هر یک از موهای تو برای من درد و رنجی به همراه دارند و من به همین دلیل از تو پریشان و بی‌قرارم، مانند مویی که به دست می‌افتد.
عجب گوی زنخ داری ندانم
که چوگان که خواهد بود این گوی؟
هوش مصنوعی: عجب است که این گوی را در دستان تو می‌بینم، اما نمی‌دانم که در بازی چوگان، چه کسی قرار است آن را به حرکت درآورد.
چو خواهم بوسه گویی: اوحدی، زر
به نقد این بشنو و باقی تو میگوی
هوش مصنوعی: وقتی می‌خواهم بوسه‌ای بزنم، اوحدی می‌گوید: به طلا ارزش واقعی‌اش را بفهم و باقی حرف‌ها را تو خودت بگو.