گنجور

غزل شمارهٔ ۸۵۳

تبم دادی نمیپرسی که ای بیمار من چونی
دلت چونست در عشق و تو با تیمار من چونی
به روز روشن از هجر تو من بس تیره حالم، تو
شب تیره ز دست نالهای زار من چونی
بکار دیگران نیکو میان بستی، شنیدم من
ببینم تا: چو کار افتد مرا در کار من چونی
ز مهمان خیالت هر شبی صد عذر میخواهم
که با تقصیرهای دیدهٔ بیدار من چونی
بیازردی که من گفتم بده زان لب یکی بوسه
من این بسیار خواهم گفت  با آزار من چونی
ز دست هندوی زلفت نمی یارم که چشمت را
بپرسم یکزمان  کای ترک مردم‌خوار من چونی؟
دلم بردی نمی گویی که خود چون زنده‌ای بیدل
غمت خوردم نمی پرسی که ای غم خوار من چونی
گرم در صد بلا بینی مپرس از هیچ سهلست آن
چو پرسی این بپرس از من که بی‌دیدار من چونی
منت پار آشنا بودم، عجب کامسال خود روزی
نپرسیدی ز من کای آشنای پار من چونی
سرم بر آستان خویش میبینی نمی گویی
که ای بر آستان کم ز خاک خوار من چونی
مرو با هر بدآموزی بترس از آه دلسوزی
بپرس از اوحدی روزی که ای بیمار من چونی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تبم دادی نمیپرسی که ای بیمار من چونی
دلت چونست در عشق و تو با تیمار من چونی
هوش مصنوعی: تو به من محبت کردی و حالا از احوال من نمی‌پرسی. نمی‌دانی که در عشق چه حال و روزی دارم و با درد و رنج من چه می‌کنی؟
به روز روشن از هجر تو من بس تیره حالم، تو
شب تیره ز دست نالهای زار من چونی
هوش مصنوعی: در روز روشن، به دلیل دلتنگی‌ام برای تو، حال و روزم بسیار تیره و نابسامان است. حالا تو در شب تاریک چگونه می‌توانی از ناله‌ها و گریه‌های من باخبر شوی؟
بکار دیگران نیکو میان بستی، شنیدم من
ببینم تا: چو کار افتد مرا در کار من چونی
هوش مصنوعی: تو کارهای خوب دیگران را به خوبی انجام دادی، اما من خواهم دید وقتی نوبت به کار خودم می‌رسد، چگونه عمل می‌کنم؟
ز مهمان خیالت هر شبی صد عذر میخواهم
که با تقصیرهای دیدهٔ بیدار من چونی
هوش مصنوعی: من هر شب به خاطر مهمان خیالت از تو عذرخواهی می‌کنم، که با اشتباهات و ندانم کاری‌های چشمان بیدارم چطور می‌توانی تحمل کنی؟
بیازردی که من گفتم بده زان لب یکی بوسه
من این بسیار خواهم گفت  با آزار من چونی
هوش مصنوعی: اگر تو از گفتن من ناراحت شده‌ای که خواستم از آن لب یک بوسه بگیرم، باید بگویم که من بسیار بیشتر از این‌ها می‌خواهم، پس وضعیت من را با آزار خودت چگونه می‌بینی؟
ز دست هندوی زلفت نمی یارم که چشمت را
بپرسم یکزمان  کای ترک مردم‌خوار من چونی؟
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از تو بپرسم حال چشمت چگونه است، چرا که زیبایی زلفت چنان محوکننده است که نمی‌توانم به چیز دیگری فکر کنم. ای ترکِ نازپرورده، آیا حال تو چطور است؟
دلم بردی نمی گویی که خود چون زنده‌ای بیدل
غمت خوردم نمی پرسی که ای غم خوار من چونی
هوش مصنوعی: دل من را به خود مشغول کرده‌ای و نمی‌گویی که حال من چطور است. به یاد تو و غمت دچار درد و رنج شده‌ام، اما تو نمی‌پرسی که حال و روز من چطور است، مانند نی که غمگین است و ناله می‌کند.
گرم در صد بلا بینی مپرس از هیچ سهلست آن
چو پرسی این بپرس از من که بی‌دیدار من چونی
هوش مصنوعی: اگر در شرایط سخت و بدی قرار داری، نیازی نیست از کسی درباره مشکلاتت بپرسی، چرا که آنچه بر تو می‌گذرد آسان است. اما از من بپرس که بدون دیدار تو حال و روزم چگونه است؟
منت پار آشنا بودم، عجب کامسال خود روزی
نپرسیدی ز من کای آشنای پار من چونی
هوش مصنوعی: من به خاطر دوستی‌ام با تو، همیشه در حال شکرگزاری بودم. عجیب است که هیچ‌وقت از من نپرسیدی: ای دوست عزیزم، حال و روزت چطور است؟
سرم بر آستان خویش میبینی نمی گویی
که ای بر آستان کم ز خاک خوار من چونی
هوش مصنوعی: در اینجا گویا شخصی به کسی دیگر اشاره می‌کند که در کنار او نشسته و بر زمین افتاده، اما نمی‌گوید که او در چه وضعیتی است و چگونه احساس می‌کند. این بیان به نوعی حالتی از ناامیدی یا احساس حقارت را منتقل می‌کند، چرا که بر روی خاک نشسته و از طرفی دیگر از او سؤال نمی‌شود که چگونه است.
مرو با هر بدآموزی بترس از آه دلسوزی
بپرس از اوحدی روزی که ای بیمار من چونی
هوش مصنوعی: به جایی نرو که برایت بد و مضر باشد، زیرا ممکن است درد دل شخصی دلسوز را بشنوی. از اوحدی بپرس، در روزی که او به تو می‌گوید، حالت چطور است، ای بیمار؟