غزل شمارهٔ ۸۴۹
به نشاط باده چو صبحدم سوی بوستان گذری کنی
بسر تو کین دلخسته را به نسیم خود خبری کنی
ز شمایل تو خجل شود رخ سرخ لاله سحرگهی
که چو گل شکفته ز عکس می به چمن چمان گذری کنی
برود فروغ روی مه چو نگه کند به جبین تو
بچکد عرق ز جبین گل چو به روی او نظری کنی
ز فراز قامت نازنین رخ نور گستر نازکت
چو صنوبریست که بر سرش به مهندسی قمری کنی
خنک آنزمان که به شیوه با من دل شکسته ز چابکی
سخن عتاب درافگنی و کرشمه با دگری کنی
دلم از غم تو کباب شد، جگرم بسوخت، چه دلبری
که همیشه عربده با دلی و ستیزه با جگری کنی؟
صنما،ز دیدهٔ مرحمت به سرشک دیدهٔ من نگر
گرت احتشام رها کند که نظر به سیم و زری کنی
به امید وصل تو زار شد دلم ارنه نیست ضرورتی
که بهر زه عمر عزیز در سر کار عشوه گری کنی
همه روز روشن اوحدی شب تیره شد ز فراق تو
تو به وصل خود چه شود اگر شب تیره را سحری کنی؟
اطلاعات
وزن: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به نشاط باده چو صبحدم سوی بوستان گذری کنی
بسر تو کین دلخسته را به نسیم خود خبری کنی
هوش مصنوعی: اگر به شوق نوشیدن پیالهای از شراب، در ساعت صبح به باغ بروی، خواهش میکنم که با نسیم ملایمت، خبری از دل شکستهام به من برسانی.
ز شمایل تو خجل شود رخ سرخ لاله سحرگهی
که چو گل شکفته ز عکس می به چمن چمان گذری کنی
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلربای تو به قدری خیرهکننده است که گل لاله در صبحگاه از شرم رنگش سرخ میشود. وقتی که تو در میان گلها قدم بزنی، گویا خود گلها از جلوه تو زینت میگیرند.
برود فروغ روی مه چو نگه کند به جبین تو
بچکد عرق ز جبین گل چو به روی او نظری کنی
هوش مصنوعی: اگر ماه صورتش را برگرداند، روشناییاش از بین میرود و وقتی تو به پیشانیات نگاه کنی، عرقی از پیشانی گل خواهد چکید اگر نگاهی به روی او بیندازی.
ز فراز قامت نازنین رخ نور گستر نازکت
چو صنوبریست که بر سرش به مهندسی قمری کنی
هوش مصنوعی: از بالای قامت زیبا و نازنین تو، چهره نورانیات مانند درخت صنوبر است که بر بالای آن به زیبایی قمر (ماه) قرار دارد.
خنک آنزمان که به شیوه با من دل شکسته ز چابکی
سخن عتاب درافگنی و کرشمه با دگری کنی
هوش مصنوعی: خوشا زمانی که با شیوه خاص خود، دل شکسفتهام را به سخنان تند و کنایهآمیزت آزرده میکنی و با دیگران لوندی و ناز میروی.
دلم از غم تو کباب شد، جگرم بسوخت، چه دلبری
که همیشه عربده با دلی و ستیزه با جگری کنی؟
هوش مصنوعی: دل من از غم تو آکنده از درد و ناراحتی شده است، و احساس میکنم که جگرم میسوزد. چه دلبر زیبایی که همیشه با دل من در دعوا و ستیز است.
صنما،ز دیدهٔ مرحمت به سرشک دیدهٔ من نگر
گرت احتشام رها کند که نظر به سیم و زری کنی
هوش مصنوعی: ای معشوق من، با مهربانی به من بنگر و اشکهایم را ببین. اگر تو از خودخواهی دست برداری، لبخندت میتواند چهرهات را زیباتر کند و به تو روحی تازه ببخشد.
به امید وصل تو زار شد دلم ارنه نیست ضرورتی
که بهر زه عمر عزیز در سر کار عشوه گری کنی
هوش مصنوعی: دل من به امید دیدار تو بسیار رنج میکشد، اما واقعاً نیازی نیست که تو برای فریب و دلربایی، عمر گرانبهای خود را هدر بدهی.
همه روز روشن اوحدی شب تیره شد ز فراق تو
تو به وصل خود چه شود اگر شب تیره را سحری کنی؟
هوش مصنوعی: هر روز برای اوحدی روشن است، اما به خاطر دوری تو، شبش تیره و تار شده است. اگر تو این شب تاریک را صبح کنی، چه اتفاقی برای وصالت خواهد افتاد؟
حاشیه ها
1393/10/15 01:01
مازیار
وزن غزل چنان گیرا و چیره است که خود به خود، سهو املاییِ «بهر زه» در مصرع دوم از بیت ماقبل آخر، به همان صورت درست خود یعنی «به هرزه» خوانده میشود.