گنجور

غزل شمارهٔ ۸۴۷

از غمزه تیر سازی و ز ابرو کمان کنی
تا من چو نام بوسه برم قصد جان کنی
گر یک نظر به جان بخریم از لبت، هنوز
ترسی کزان معامله چیزی زیان کنی
وقتی که نیم جرعهٔ شادی به من دهی
صد محنتش به عشوه گری در میان کنی
از دست کینهٔ تو نیارم که دم زنم
زیرا که مهر مهر خودم بر زبان کنی
کس بی‌گرو به دست تو دل چون دهد؟ که تو
خو کرده‌ای که دل ببری، رخ نهان کنی
هجر تو پیر کرد مرا وین طریق تست
کز هجر خویش پیرو ز وصلم جوان کنی
بر روی من ز عشق نشان میکنی و من
ترسم سرم به راه دهی، چون نشان کنی
گر زر طلب کنی ندهی ساعتی امان
ور وعده‌ای دهی، همه عمر اندران کنی
چون گویمت که: کام روا کن مرا ز لب
هجرم به سر فرستی و اشکم روان کنی
دل دی شکایتی ز تو میکرد پیش من
پنداشت هر چه من بتو گویم تو آن کنی
کشتی مرا به جور چو گفتم که: عاشقم
این روز آن نبود که بارم گران کنی
خواری کنی و رخ بنمایی بمن، ولی
روزی چنین نمایی و سالی چنان کنی
یکشب گر از فراق تو فریادخوان شوم
ماهی ستیزه با من فریادخوان کنی
صد سال اگر به منع تو کوشیم سود نیست
زیرا که چون دو روز بر آید همان کنی
در کام اوحدی نکند کار بوسه‌ای
گر هر دمش دو من شکر اندر دهان کنی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از غمزه تیر سازی و ز ابرو کمان کنی
تا من چو نام بوسه برم قصد جان کنی
هوش مصنوعی: با نگاه ناز و حسرت‌برانگیز خود، مرا به مرگ نزدیک کن؛ همچنان که با لبخند یک بوسه قصد جلب توجه و دلربایی را داری.
گر یک نظر به جان بخریم از لبت، هنوز
ترسی کزان معامله چیزی زیان کنی
هوش مصنوعی: اگر از لبانت فقط یک نگاهی به جانم بیفکنیم، هنوز هم ترس این را دارم که از این معامله چیزی به ضرر تو تمام شود.
وقتی که نیم جرعهٔ شادی به من دهی
صد محنتش به عشوه گری در میان کنی
هوش مصنوعی: وقتی نیم جرعه‌ای شادی به من می‌بخشی، تمام سختی‌ها و دردهایی که می‌کشم را با زیبا نگری و محبت برطرف می‌کنی.
از دست کینهٔ تو نیارم که دم زنم
زیرا که مهر مهر خودم بر زبان کنی
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از کینه‌ات شکایت کنم، چون اگر این کار را بکنم، محبت و عشق خودم را بر زبان می‌آورم.
کس بی‌گرو به دست تو دل چون دهد؟ که تو
خو کرده‌ای که دل ببری، رخ نهان کنی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس بدون اینکه به تو وابسته باشد، چگونه می‌تواند دلش را به تو بسپارد؟ زیرا تو عادت کرده‌ای که دل‌ها را بربایی و خودت را پشت پرده پنهان کنی.
هجر تو پیر کرد مرا وین طریق تست
کز هجر خویش پیرو ز وصلم جوان کنی
هوش مصنوعی: فراق تو مرا پیر و فرسوده کرده است و این راهی است که از دوری تو سپری می‌شود، اما از وصالت جوانان را زنده می‌کنی.
بر روی من ز عشق نشان میکنی و من
ترسم سرم به راه دهی، چون نشان کنی
هوش مصنوعی: تو به من از عشق علامت می‌دهی و من می‌ترسم که مرا به سوی خود بکشانی، وقتی که این علامت را به من نشان می‌دهی.
گر زر طلب کنی ندهی ساعتی امان
ور وعده‌ای دهی، همه عمر اندران کنی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال طلا و ثروت باشی، لحظه‌ای هم آرام نمی‌گیری و حتی اگر وعده‌ای به تو داده شود، تمام عمرت را در پی آن خواهی بود.
چون گویمت که: کام روا کن مرا ز لب
هجرم به سر فرستی و اشکم روان کنی
هوش مصنوعی: وقتی به تو بگویم که به من وفا کن و مرا از غم دوریت نجات بدهی و اشک‌هایم را پاک کنی.
دل دی شکایتی ز تو میکرد پیش من
پنداشت هر چه من بتو گویم تو آن کنی
هوش مصنوعی: دل من از تو شکایت می‌کرد و احساس می‌کرد که هر چه بگویم، تو انجام خواهی داد.
کشتی مرا به جور چو گفتم که: عاشقم
این روز آن نبود که بارم گران کنی
هوش مصنوعی: کشتی من را با ظلم غرق نکن، چونکه گفتم: من عاشق هستم. این روز برای سنگینی بار من مناسب نیست.
خواری کنی و رخ بنمایی بمن، ولی
روزی چنین نمایی و سالی چنان کنی
هوش مصنوعی: تو در برابر من کوچک می‌شوی و با این حال خود را به من نشان می‌دهی، اما روزی به این شکل می‌نمایی و سالی به آن شکل دیگر رفتار می‌کنی.
یکشب گر از فراق تو فریادخوان شوم
ماهی ستیزه با من فریادخوان کنی
هوش مصنوعی: اگر یک شب از دوری تو فریاد بزنم، تو هم به مانند ماهی که با من درگیر است، فریاد بزن.
صد سال اگر به منع تو کوشیم سود نیست
زیرا که چون دو روز بر آید همان کنی
هوش مصنوعی: اگر صد سال هم تلاش کنیم که تو را از کاری بازداریم، فایده‌ای نخواهد داشت، زیرا به محض اینکه فرصتی پیش بیاید، همان کار را دوباره انجام خواهی داد.
در کام اوحدی نکند کار بوسه‌ای
گر هر دمش دو من شکر اندر دهان کنی
هوش مصنوعی: اگر چه هر بار دو من شکر در دهان اوحدی بگذاری، باز هم بوسه‌ای از او نمی‌گیری.