گنجور

غزل شمارهٔ ۸۴۲

نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی
گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی
پیام من برسانی، بدان صفت که تو گویی
سلام من برسانی، بدان زبان که تودانی
چو راز با کمرش در میان نهی بشگرفی
درافگنی سخن من بدان میان که تو دانی
به گوشه‌ای کشی آن زلف را به رفق و بگویی
که: بازده دل ما را بدان نشان که تو دانی
خبر کنی لب او را که: ای ز راه ستیز
کنی دریغ دل این شکسته آن که تو دانی
ز حال اوحدی ار پرسدت که چیست؟ بگویی
که: در غمت نفسی می‌زند چنان که تو دانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی
گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی
هوش مصنوعی: نسیم صبح به لطافت و زیبایی کرم مانند است، آن‌چنان که تو می‌شناسی، هنگامی که بگذری از کنار من به سوی کسی که تو وی را می‌شناسی.
پیام من برسانی، بدان صفت که تو گویی
سلام من برسانی، بدان زبان که تودانی
هوش مصنوعی: پیام من را به او برسان، به گونه‌ای که خودش می‌پسندد.
چو راز با کمرش در میان نهی بشگرفی
درافگنی سخن من بدان میان که تو دانی
هوش مصنوعی: وقتی که رازی را بین خود و کسی در میان بگذاری، آن را پنهان کن و به دقت حرف بزن، چرا که تو بهتر از همه می‌دانی چطور باید سخن بگویی.
به گوشه‌ای کشی آن زلف را به رفق و بگویی
که: بازده دل ما را بدان نشان که تو دانی
هوش مصنوعی: به آرامی و با مهربانی، آن موهای زیبا را گوشه‌ای می‌کشی و می‌گویی: "لطفاً برگردان دل ما را، چون تو می‌دانی که چه ارزش و اهمیتی دارد."
خبر کنی لب او را که: ای ز راه ستیز
کنی دریغ دل این شکسته آن که تو دانی
هوش مصنوعی: اگر از لب‌های تو خبری بگیرند، باید بگویند: ای کسی که در مسیر جنگ و جدال قرار گرفته‌ای، دلم برای این دل شکسته‌ام می‌سوزد، و آنچه را که تو خود می‌دانی.
ز حال اوحدی ار پرسدت که چیست؟ بگویی
که: در غمت نفسی می‌زند چنان که تو دانی
هوش مصنوعی: اگر از کسی بپرسی حال اوحدی چگونه است، او این‌طور پاسخ می‌دهد: در غم تو، دلی دارم که به شدت می‌تپد، همان‌طور که خودت می‌دانی.