گنجور

غزل شمارهٔ ۸۴۱

مرحبا، ای گل نورسته، که چون سرو روانی
چشم بد دور ز رویت، که شگرفی و جوانی
فکر کردم که بگویم: بچه مانی تو؟ ولیکن
متحیر نه چنانم که بدانم: بچه مانی؟
دفتری باشد اگر ، شرح دهم وصف فراقت
قصهٔ شوق رها کردم و خاطر نگرانی
گر بر آنی که: غمت خون من خسته بریزد
بنده فرمانم و خشنود به هر حکم که دانی
این نه حالیست که واقف شوی ار با تو بگویم
صورت حال نگه دار که معنیش ندانی
درد خود را به طبیبان بنمودم، همه گفتند:
روی معشوقه همی بوس، که عشقست و جوانی
باغبانا، ادب آنست که چون در چمن آید
سرو را برکنی از بیخ و به جایش بنشانی
ای که بی‌یاد تویک روز نمی‌باشم و یک شب
چون ببینی، سخنم یک شب و یک روز بخوانی
کی به دشنام و جفا دور توان کردنم از تو؟
که به شمشیرم ازین کوچه بریدن نتوانی
مرغ مالوفم و با خاک درت انس گرفته
نه گریزندهٔ وحشی، که به سنگم برمانی
اوحدی، زخم بلایی که ترا بر جگر آمد
ریش ناسور شد از بس که تو خون می‌بچکانی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرحبا، ای گل نورسته، که چون سرو روانی
چشم بد دور ز رویت، که شگرفی و جوانی
هوش مصنوعی: سلام به تو، ای گلی که تازه شکفته‌ای. تو همچون سروی هستی که به آرامی حرکت می‌کند. چشم بد از روی تو دور باشد، زیرا زیبایی و جوانی تو شگفت‌انگیز است.
فکر کردم که بگویم: بچه مانی تو؟ ولیکن
متحیر نه چنانم که بدانم: بچه مانی؟
هوش مصنوعی: فکر کردم بپرسم: آیا تو فرزند چه کسی هستی؟ اما گیج شدم و نمی‌دانم واقعاً فرزند کی هستی؟
دفتری باشد اگر ، شرح دهم وصف فراقت
قصهٔ شوق رها کردم و خاطر نگرانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم شرحی بر جدایی ما بنویسم، برای توصیف اشتیاق و دلتنگی‌ام، نمی‌توانم به کلمات بسنده کنم و افکار نگران‌کننده‌ام را کنار بگذارم.
گر بر آنی که: غمت خون من خسته بریزد
بنده فرمانم و خشنود به هر حکم که دانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که غم تو باعث رنج و ناراحتی من شود، من بنده‌ات هستم و به هر حکمی که بدان موافق باشی، راضی‌ام.
این نه حالیست که واقف شوی ار با تو بگویم
صورت حال نگه دار که معنیش ندانی
هوش مصنوعی: این حالت به گونه‌ای نیست که اگر با تو صحبت کنم، متوجه شرایط و وضعیت واقعی شوی. بهتر است که نگاهت را تنها به ظاهر قضایا معطوف کنی، زیرا درک عمیق آن برایت ممکن نیست.
درد خود را به طبیبان بنمودم، همه گفتند:
روی معشوقه همی بوس، که عشقست و جوانی
هوش مصنوعی: من درد و رنج خود را برای پزشکان بازگو کردم، آن‌ها همه گفتند: به لب‌های معشوق خود بوسه بزن، زیرا این عشق و جوانی است.
باغبانا، ادب آنست که چون در چمن آید
سرو را برکنی از بیخ و به جایش بنشانی
هوش مصنوعی: در باغبانی، اصل احترام و شایستگی این است که اگر در باغ چمنی وارد شوی، باید درخت سرو را از ریشه درآوری و به جای آن، درخت دیگری قرار دهی.
ای که بی‌یاد تویک روز نمی‌باشم و یک شب
چون ببینی، سخنم یک شب و یک روز بخوانی
هوش مصنوعی: من بدون یاد تو نه روزی را می‌گذرانم و نه شبی را. اگر روزی تو مرا ببینی، سخن من را هم در شب و هم در روز بخوانی.
کی به دشنام و جفا دور توان کردنم از تو؟
که به شمشیرم ازین کوچه بریدن نتوانی
هوش مصنوعی: می‌پرسم که با دشنام و ظلم چطور می‌توانی مرا از خود دور کنی؟ وقتی که حتی با شمشیر هم نمی‌توانی مرا از این مسیر جدا سازی.
مرغ مالوفم و با خاک درت انس گرفته
نه گریزندهٔ وحشی، که به سنگم برمانی
هوش مصنوعی: من مانند پرنده‌ای هستم که به آشیانه‌ات عادت کرده و با خاک آن ارتباط برقرار کرده‌ام، نه مانند پرنده‌ای وحشی که وقتی در پی سنگی هستی، از تو دور می‌شود.
اوحدی، زخم بلایی که ترا بر جگر آمد
ریش ناسور شد از بس که تو خون می‌بچکانی
هوش مصنوعی: زخمی که به تو آسیب زده، به قدری عمیق و دردناک شده که حالا به شکل یک زخم عفونی درآمده و به خاطر قطرات خونی که از آن می‌چکد، وضعیتش بدتر شده است.