گنجور

غزل شمارهٔ ۸۳۷

چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟
که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی
نشسته‌ام که بجویی مرا، خیال نگه کن
مگر به روز بیاییم و گرنه کی تو بخوانی؟
ز دوری تو چنان گشته‌ام ضعیف و شکسته
که گر ز دور ببینی مرا، تو باز ندانی
تو آفتاب و من آن ذره‌ام ز پرتو مهرت
که از دریچه درآیم، گرم ز کوچه برانی
مرا به عشق تو دشمن چرا معاف ندارد؟
گناه چیست کسی را؟ محبتست و جوانی
ز راه دور دویدم برت، ستیزه رها کن
غریبم آید از آن رخ، که بر غریب دوانی
اگر به کوی تو آییم ساعتی به تماشا
سبک مدو به شکایت، که می‌برم به گرانی
بدین صفت که من آویختم به چنبر زلفت
اگر دو هفته بمانم ز چنبرم نرهانی
چو بر سفینهٔ دل‌نقش صورت تو نبشتم
بسان صورت پاک تو پر شدم ز معانی
به پیش دوست دریغا! که قدر خاک ندارد
حدیث من، که چو آبی همی رود ز روانی
شکسته شد تنت، ای اوحدی، ز بار غم او
نگفتمت: ز پی او مرو،که زود بمانی؟

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟
که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد که به خاطر تو و نگرانی‌هایمان بی‌تابی کنیم؟ در حالی که ما به خاطر عشق تو در رنج و ناراحتی هستیم و تو در عشق دیگرانی غرق شده‌ای.
نشسته‌ام که بجویی مرا، خیال نگه کن
مگر به روز بیاییم و گرنه کی تو بخوانی؟
هوش مصنوعی: نشسته‌ام تا تو به دنبال من بگردی، فکر کن به نگه‌داشتن این لحظه تا شاید روزی به دیدار هم بیاییم و اگر نه، چه زمانی تو دیگر صدای مرا خواهی شنید؟
ز دوری تو چنان گشته‌ام ضعیف و شکسته
که گر ز دور ببینی مرا، تو باز ندانی
هوش مصنوعی: از دوری تو آنقدر ضعیف و شکستۀ خود شده‌ام که اگر از دور مرا ببینی، باز هم نمی‌توانی مرا بشناسی.
تو آفتاب و من آن ذره‌ام ز پرتو مهرت
که از دریچه درآیم، گرم ز کوچه برانی
هوش مصنوعی: تو مانند آفتاب هستی و من مثل یک ذره، که از نور محبت تو به وجود آمده‌ام. اگر مرا از مسیر خود دور کنی، باز هم با شور و شوق به سمت تو می‌آیم.
مرا به عشق تو دشمن چرا معاف ندارد؟
گناه چیست کسی را؟ محبتست و جوانی
هوش مصنوعی: چرا دشمنان از عشق من به تو چشم‌پوشی نمی‌کنند؟ آیا گناه کسی که عاشق است فقط عشق و جوانی اوست؟
ز راه دور دویدم برت، ستیزه رها کن
غریبم آید از آن رخ، که بر غریب دوانی
هوش مصنوعی: من از راه دور به سوی تو دویدم، پس از این جدال و ستیزه دست بردار. چون چیزی که بر من گران است، چهره توست که بر غریبان می‌تابد.
اگر به کوی تو آییم ساعتی به تماشا
سبک مدو به شکایت، که می‌برم به گرانی
هوش مصنوعی: اگر به جایی که تو هستی بیایم و مدتی را صرف تماشا کنیم، نباید گله و شکایت کنیم که بار سنگینی بر دوش ماست.
بدین صفت که من آویختم به چنبر زلفت
اگر دو هفته بمانم ز چنبرم نرهانی
هوش مصنوعی: با این حالتی که من به زلف‌های تو آویزان شده‌ام، حتی اگر دو هفته هم بگذرد، نمی‌توانم از این حلقه جدا شوم و رها شوم.
چو بر سفینهٔ دل‌نقش صورت تو نبشتم
بسان صورت پاک تو پر شدم ز معانی
هوش مصنوعی: وقتی که تصویری از تو را در دل خودم ترسیم کردم، مانند تصویر خالص و زیباى تو، از معانی و مفاهیم پر شدم.
به پیش دوست دریغا! که قدر خاک ندارد
حدیث من، که چو آبی همی رود ز روانی
هوش مصنوعی: آه که ای کاش در برابر دوست بتوانم بایستم! اما سخنان من ارزشی مانند خاک ندارند، زیرا مانند آبی که به سادگی جاری می‌شود، از یاد می‌روند.
شکسته شد تنت، ای اوحدی، ز بار غم او
نگفتمت: ز پی او مرو،که زود بمانی؟
هوش مصنوعی: ای اوحدی، به خاطر بار سنگین اندوه او، تن تو شکسته شد. به تو نمی‌گویم که دنبال او نرو، چون به زودی در همین حال می‌مانی.