گنجور

غزل شمارهٔ ۸۳۳

سر بگذرانم از سر گردون به گردنی
گر بگذرد به خاطر او یاد چون منی
تا در دلم خیال رخ او قرار یافت
مسکین دلم قرار ندارد به مسکنی
میلم به باغ بود، دلم گفت: دیده گیر
سروی نشسته بر لب جویی و سوسنی
گر مرغ زیرکی به هوای دگر مرو
بهتر ز کوی دوست نباشد نشیمنی
ای مدعی، چو خوشه مرا سرزنش مکن
برده به باد عشق اگرت هست خرمنی
وی دل که سینه را سپر غصه کرده‌ای
پیکان عشق را به ازین ساز جوشنی
جانا، به خود نگاه کن و حال ما ببین
گر جان ندیده‌ای که جدا گردد از تنی
یک شهر دشمنند مرا وز بهر تست
گو: جوجرم کنید که بر من به ارزنی
گر داشتی دلم به زر و سیم دسترس
هر دم در آستین تو می‌ریخت دامنی
سیلی‌زنان سزد که برونش کنی ز در
گر پیشت آفتاب به تابد به روزنی
مرد اوحدی ز عشق و نگفتی: دریغ بود
ماتم، نگاه کن، که نیرزد به شیونی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر بگذرانم از سر گردون به گردنی
گر بگذرد به خاطر او یاد چون منی
هوش مصنوعی: اگر بتوانم از آسمان بگذرم و به گردن او دست یابم، خاطره‌ای از عشق او در دلم باقی خواهد ماند.
تا در دلم خیال رخ او قرار یافت
مسکین دلم قرار ندارد به مسکنی
هوش مصنوعی: وقتی که در دل من به یاد چهره‌اش آرامش پیدا کردم، دل بیچاره‌ام دیگر آرامش ندارد و دائماً در بحران و بی‌قراری است.
میلم به باغ بود، دلم گفت: دیده گیر
سروی نشسته بر لب جویی و سوسنی
هوش مصنوعی: تمایل من به سمت باغ است، اما دلم می‌گوید که به سروی که بر لب جوی نشسته و سوسنی در آنجا است، نگاه کن.
گر مرغ زیرکی به هوای دگر مرو
بهتر ز کوی دوست نباشد نشیمنی
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای با ذکاوت به دنبال مکانی دیگر برود، بهتر از نشستن در کوی دوست نخواهد بود.
ای مدعی، چو خوشه مرا سرزنش مکن
برده به باد عشق اگرت هست خرمنی
هوش مصنوعی: ای کسی که ادعایی داری، مرا به خاطر خوشه‌ام نکوهش نکن. اگر به باد عشق گرفتار شده‌ای، این خوشه‌ام تنها یک دانه نیست.
وی دل که سینه را سپر غصه کرده‌ای
پیکان عشق را به ازین ساز جوشنی
هوش مصنوعی: دل تو برای دلیری و تحمل غم‌ها مانند سپری است، اما در برابر تیر عشق، این سپر کافی نیست.
جانا، به خود نگاه کن و حال ما ببین
گر جان ندیده‌ای که جدا گردد از تنی
هوش مصنوعی: عزیزم، به خودت نگاهی بینداز و حال ما را دریاب، اگر جان را ندیده‌ای که بتواند از جسمی جدا شود.
یک شهر دشمنند مرا وز بهر تست
گو: جوجرم کنید که بر من به ارزنی
هوش مصنوعی: در یک شهر کسانی هستند که با من دشمنی می‌کنند. از طرف تو می‌گویم که لطفاً مرا به حبس ببرید، چرا که من برای شما ارزشی ندارم.
گر داشتی دلم به زر و سیم دسترس
هر دم در آستین تو می‌ریخت دامنی
هوش مصنوعی: اگر دلم به طلا و نقره دسترسی داشت، هر لحظه در دامن تو می‌ریختم.
سیلی‌زنان سزد که برونش کنی ز در
گر پیشت آفتاب به تابد به روزنی
هوش مصنوعی: اگر خورشید به تو تابیده و روشنایی‌اش را به داخل می‌آورد، منطقی است که او را از در بیرون کنی و راه را برای نور باز کنی.
مرد اوحدی ز عشق و نگفتی: دریغ بود
ماتم، نگاه کن، که نیرزد به شیونی
هوش مصنوعی: مردی از اوحدی به خاطر عشق به درد و رنجی که کشیده اشاره نکرده است. او می‌گوید جای تأسف است که برای این عشق سوگواری کنیم، زیرا این غم‌ها به اندازه‌ای نیستند که ارزش شیون و زاری را داشته باشند.