گنجور

غزل شمارهٔ ۸۲۷

گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی
ماجرای پادشاهان کس نگوید با غلامی
رای آن دارم که روی از زخم شمشیرت نپیچم
کم نه روی اعتراضست و نه روی انتقامی
تا تو روزی رخ نمایی، یا شبی از در درآیی
من بدین امید و سودا می‌برم صبحی به شامی
بر سر کوی تو سگ را قدر بیش از من، که آنجا
من نمییارم گذشت از دور و او دارد مقامی
گر ز نام من شنیدن ننگ داری سهل باشد
همچو ما شوریدگان را خود نباشد ننگ و نامی
آنقدر فرصت نمییابم که برخوانم دعایی
آن چنان محرم نمییابم که بفرستم سلامی
آخرالامرم ز دستان تو یا دست رقیبان
بر سر کویی ببینی کشته، یا در پای بامی
گر سفر کردند یارانم سعادت یار ایشان
آن که رفت آسود، مسکین من که افتادم به دامی
دوش مینالیدم از جور رقیبت باز گفتم:
اوحدی، گر پخته‌ای چندین چه میجوشی ز خامی؟

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی
ماجرای پادشاهان کس نگوید با غلامی
هوش مصنوعی: اگر تو به سمت آسمان بلند شوی یا از بام ما به داستان‌های پادشاهان نگاه کنی، هیچ‌کس داستانی از یک غلام نقل نخواهد کرد.
رای آن دارم که روی از زخم شمشیرت نپیچم
کم نه روی اعتراضست و نه روی انتقامی
هوش مصنوعی: نظر من این است که از زخم شمشیر تو فرار نکنم، زیرا نه قصد اعتراضی دارم و نه به دنبال انتقام هستم.
تا تو روزی رخ نمایی، یا شبی از در درآیی
من بدین امید و سودا می‌برم صبحی به شامی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو روزی خودت را نشان دهی یا شبی از در خانه وارد شوی، من با امید و آرزو، صبح را به شام می‌گذرانم.
بر سر کوی تو سگ را قدر بیش از من، که آنجا
من نمییارم گذشت از دور و او دارد مقامی
هوش مصنوعی: در خیابان تو، سگ ارزش بیشتری از من دارد، زیرا من نمی‌توانم از دور به آنجا بروم، ولی آن سگ در آنجا مقام و منزلتی دارد.
گر ز نام من شنیدن ننگ داری سهل باشد
همچو ما شوریدگان را خود نباشد ننگ و نامی
هوش مصنوعی: اگر از شنیدن نام من شرمنده‌ای، این مشکلی نیست؛ چون برای ما که دیوانه‌وار عاشق هستیم، نه ننگی وجود دارد و نه نامی.
آنقدر فرصت نمییابم که برخوانم دعایی
آن چنان محرم نمییابم که بفرستم سلامی
هوش مصنوعی: هرگز فرصت کافی ندارم تا دعایی بخوانم و هیچ‌کس را آن‌قدر نزدیک نمی‌بینم که بتوانم سلامی بفرستم.
آخرالامرم ز دستان تو یا دست رقیبان
بر سر کویی ببینی کشته، یا در پای بامی
هوش مصنوعی: در نهایت، از دستان تو یا از دستان رقیبان، بر سر کویی یا در پای بامی، خبری از کشته‌ای خواهی دید.
گر سفر کردند یارانم سعادت یار ایشان
آن که رفت آسود، مسکین من که افتادم به دامی
هوش مصنوعی: اگر دوستانم سفر کنند، خوشبختی نصیب آنها خواهد شد. اما من که افتاده‌ام به دام، بیچاره و ناتوان هستم.
دوش مینالیدم از جور رقیبت باز گفتم:
اوحدی، گر پخته‌ای چندین چه میجوشی ز خامی؟
هوش مصنوعی: دیروز از سختی‌های دوست رقیبم ناله و شکایت می‌کردم، اما دوباره به خود گفتم: ای اوحدی، اگر واقعاً پخته و بالغ هستی، پس چرا هنوز از نادانی و خامی رنج می‌بری و ناراحت هستی؟

حاشیه ها

1391/12/15 20:03
ع.کبیر

ماجرای شاه و گدا حکایت عظیمی است که تجلی بی نظیر آن در عاشقی است... همین