گنجور

غزل شمارهٔ ۸۱۵

گفتم که: بگذرانم روزی به نام و ننگی؟
خود با کمند عشقم وزنی نبود و سنگی
رفت از دهان تنگش بار و خرم به غارت
دردا! که بر نیامد خروار من به تنگی
رخ می‌نمود از اول و اکنون همی نماید
از بهر کشتن ما هر ساعتی بینگی
احوال خود بگویم با زلفش آشکارا
اکنون که جز سیاهی ما را نماند رنگی
تا کی نهان بماند در زیر پنبه آتش؟
هم بر زنیم ناگه این شیشه را به سنگی
تا دامن قیامت بیرون نرفتی از کف
ما را به دامن او گر می‌رسید چنگی
صبرو قرار ازان دل، زنهار! تا نجویی
کش در برابر آید زین گونه شوخ شنگی
رویی بدان لطافت، چون پرده باز گیرد
بیننده را نماند سامان هوش و هنگی
بس تیرغم که در دل ما را رسید، لیکن
در سالها نیامد بر سینه زین خدنگی
گردن به غم نهادم کز درد دوری او
شادی نمی‌نماید نزدیک من درنگی
از بهر اوست با من یک شهر دشمن، ار نه
با اوحدی کسی را خشمی نبود و جنگی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتم که: بگذرانم روزی به نام و ننگی؟
خود با کمند عشقم وزنی نبود و سنگی
هوش مصنوعی: گفتم که آیا می‌توانم روزهای خود را با شهرت و رسوایی بگذرانم؟ اما خود عشقم چنان مرا کشیده که نه وزنی دارم و نه سنگی برای بار کردن.
رفت از دهان تنگش بار و خرم به غارت
دردا! که بر نیامد خروار من به تنگی
هوش مصنوعی: بار و خوشی‌ها از دهان تنگ او خارج شد و او به شدت حسرت می‌خورد. ای وای! که نتوانستم با این تنگی، خوشی‌های فراوانی را به دست آورم.
رخ می‌نمود از اول و اکنون همی نماید
از بهر کشتن ما هر ساعتی بینگی
هوش مصنوعی: او از ابتدا خود را نشان می‌داد و اکنون نیز هر لحظه برای نابودی ما جلوه‌گری می‌کند.
احوال خود بگویم با زلفش آشکارا
اکنون که جز سیاهی ما را نماند رنگی
هوش مصنوعی: احساسات و وضعیت خود را با زلف او به وضوح بیان می‌کنم، در حالی که اکنون دیگر هیچ رنگی جز سیاهی برای ما باقی نمانده است.
تا کی نهان بماند در زیر پنبه آتش؟
هم بر زنیم ناگه این شیشه را به سنگی
هوش مصنوعی: چقدر می‌خواهیم آتش را که در زیر پنبه پنهان شده، مخفی نگه داریم؟ بهتر است ناگهان این شیشه را با سنگی بشکنیم و آن را آشکار کنیم.
تا دامن قیامت بیرون نرفتی از کف
ما را به دامن او گر می‌رسید چنگی
هوش مصنوعی: تا زمانی که قیامت آغاز نشده، ما نمی‌توانیم دست از این دنیا برداریم. اگر دست ما به دامن او می‌رسید، قطعاً چنگ می‌زدیم و به او پناه می‌بردیم.
صبرو قرار ازان دل، زنهار! تا نجویی
کش در برابر آید زین گونه شوخ شنگی
هوش مصنوعی: دل شکیبا و آرامی از دست نده! ممکن است زمانی فرابرسد که در مقابل زیبایی و شوخی‌های این دلربا قرار بگیری.
رویی بدان لطافت، چون پرده باز گیرد
بیننده را نماند سامان هوش و هنگی
هوش مصنوعی: وقتی که آن چهره‌ی زیبا و لطیف نمایان شود، هوش و حواص بیننده دچار آشفتگی می‌شود و نمی‌تواند کنترل خود را حفظ کند.
بس تیرغم که در دل ما را رسید، لیکن
در سالها نیامد بر سینه زین خدنگی
هوش مصنوعی: این دل پر از غم شده و تیرهای اندوه به ما اصابت کرده، اما در سال‌ها هیچ تیر این غم را به سینه‌ام نمی‌زند.
گردن به غم نهادم کز درد دوری او
شادی نمی‌نماید نزدیک من درنگی
هوش مصنوعی: من به خاطر درد دوری او، گردن به غم سپردم و شادی را در کنار خود نمی‌بینم.
از بهر اوست با من یک شهر دشمن، ار نه
با اوحدی کسی را خشمی نبود و جنگی
هوش مصنوعی: به خاطر او، من با یک شهر دشمن هستم؛ و اگر نبود اوحدی، هیچ‌کس را نه خشم وجود داشت و نه جنگی انجام می‌شد.