غزل شمارهٔ ۸۰۸
نه پیمان بستهای با من؟ که در پیمان من باشی
من از حکمت نپیچم سر، تو در فرمان من باشی
چو تن در محنتی افتد، تنم را باز جویی دل
چو جانم زحمتی یابد، تو جان جان من باشی
چراغ دیدهٔ گریان خویشت گفته بودم من
چه دانستم که داغ سینهٔ بریان من باشی؟
غمت خون دل من خورد و او را غم نخوردی تو
دلم را غم بباید خورد، اگر جانان من باشی
چه گویی؟ هیچ بتوانی که بیغوغای همجنسان
مرا روزی بپرسی، یا شبی مهمان من باشی؟
کباب از دل کنم حاضر، شراب از خون چشم آرم
وزین نعمت بسی یابی، اگر بر خوان من باشی
ز من گر خردهای آمد، توقع دارم از لطفت
کزان جزوی نیاری یاد و کلی آن من باشی
به آب چشم و بیداری ترا میخواهم از یزدان
چه باشد گر تو نیز آخر دمی خواهان من باشی؟
ندارم آستین زر، که در پایت کنم، لیکن
پر از گوهر کنم راهت، چو در دامان من باشی
غلامست اوحدی، چون من، غلامان ترا لیکن
ز سلطانان نیندیشم، اگر سلطان من باشی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نه پیمان بستهای با من؟ که در پیمان من باشی
من از حکمت نپیچم سر، تو در فرمان من باشی
هوش مصنوعی: آیا با من عهدی نبستهای که در کنار من باشی؟ من از درایت و حکمت خود دور نمیشوم؛ تو نیز باید در راهی که من مشخص میکنم قرار بگیری.
چو تن در محنتی افتد، تنم را باز جویی دل
چو جانم زحمتی یابد، تو جان جان من باشی
هوش مصنوعی: وقتی بدنم در سختی قرار میگیرد، تو به دنبال آرامش من باش. و وقتی جانم در مضیقه باشد، تو برای من عزیزترین باش.
چراغ دیدهٔ گریان خویشت گفته بودم من
چه دانستم که داغ سینهٔ بریان من باشی؟
هوش مصنوعی: چشم گریان من از قبل به من گفته بود که نمیدانستم دلی که میسوزد، تو هستی.
غمت خون دل من خورد و او را غم نخوردی تو
دلم را غم بباید خورد، اگر جانان من باشی
هوش مصنوعی: غم تو دل مرا میخورد و تو هیچ غمی نداشتی. دلم باید غم را تحمل کند، اگر تو محبوب من باشی.
چه گویی؟ هیچ بتوانی که بیغوغای همجنسان
مرا روزی بپرسی، یا شبی مهمان من باشی؟
هوش مصنوعی: چه میگویی؟ آیا ممکن است روزی بدون اینکه دیگران در کنارمان باشند، از من سوال کنی یا شبی برای مهمانی به خانهام بیایی؟
کباب از دل کنم حاضر، شراب از خون چشم آرم
وزین نعمت بسی یابی، اگر بر خوان من باشی
هوش مصنوعی: من در دل خود کباب میپزم و از اشک چشمانم شراب میسازم. اگر بر سر سفره من باشی، از این نعمتها بسیار خواهی یافت.
ز من گر خردهای آمد، توقع دارم از لطفت
کزان جزوی نیاری یاد و کلی آن من باشی
هوش مصنوعی: اگر از من عیب و نقصی دیدی، انتظار دارم با محبت و مهربانی خود به من نگاه کنی و فراموش کنی که من فقط یک بخش کوچک از وجودم هستم و تو همیشه باید به کل وجود من توجه کنی.
به آب چشم و بیداری ترا میخواهم از یزدان
چه باشد گر تو نیز آخر دمی خواهان من باشی؟
هوش مصنوعی: من به شوق نگاه تو و لحظهی بیداریات، به درگاه خداوند دعا میکنم. حال اگر تو هم بخواهی که یک لحظه مرا در نظر داشته باشی، چه چیزی از خدا کم خواهد شد؟
ندارم آستین زر، که در پایت کنم، لیکن
پر از گوهر کنم راهت، چو در دامان من باشی
هوش مصنوعی: من آستینی از طلا ندارم که پای تو را بپوشانم، اما میتوانم راهت را از جواهر پر کنم، چنانچه در کنار من باشی.
غلامست اوحدی، چون من، غلامان ترا لیکن
ز سلطانان نیندیشم، اگر سلطان من باشی
هوش مصنوعی: من، اوحدی، از بندگان تو هستم، اما برخلاف دیگران، به خاطر تو نگران سلطانها نیستم؛ حتی اگر تو سلطان من باشی.