گنجور

غزل شمارهٔ ۸۰۶

سنت آنست که خاک کف پایش باشی
فرض واجب که به فرمان و برایش باشی
گر نخواهی که به حسرت سر انگشت گزی
در پناه رخ انگشت نمایش باشی
ماه را دیدم و گفتم: تو بگیری جایش
بازگفتم: تو نه آنی که به جایش باشی
گرهی بازکن از بند دو زلفش به نیاز
ای دل، آنروز که در بند گشایش باشی
اوحدی، دست بدار از سخن دوست، که او
به وفا سر ننهد، گر تو خدایش باشی
گر به رنج غم او کوفته گردی صد بار
بوی آن نیست که در صحن سرایش باشی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سنت آنست که خاک کف پایش باشی
فرض واجب که به فرمان و برایش باشی
هوش مصنوعی: سنت بر این است که همیشه در خدمت او باشی و مانند خاکی باشی که زیر پایش قرار دارد. وظیفه تو این است که به او احترام بگذاری و در راه او حرکت کنی.
گر نخواهی که به حسرت سر انگشت گزی
در پناه رخ انگشت نمایش باشی
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی که در حسرت و افسوس چیزی که نداریم بمانی، بهتر است در سایه‌ی زیبایی و شکوه آن نمایان باشی.
ماه را دیدم و گفتم: تو بگیری جایش
بازگفتم: تو نه آنی که به جایش باشی
هوش مصنوعی: ماه را دیدم و به او گفتم: تو نمی‌توانی جای کسی دیگر را بگیری، سپس متوجه شدم که تو اصلاً شایسته آن جایگاه نیستی.
گرهی بازکن از بند دو زلفش به نیاز
ای دل، آنروز که در بند گشایش باشی
هوش مصنوعی: ای دل، روزی خواهد آمد که با اشتیاق و نیاز، گره‌ای را از دو زلف او باز خواهی کرد. در آن روز، زمانی خواهد بود که در آزادی و گشایش قرار داری.
اوحدی، دست بدار از سخن دوست، که او
به وفا سر ننهد، گر تو خدایش باشی
هوش مصنوعی: اوحدی، از صحبت کردن درباره دوست دست بردار، زیرا او به قول و وفای خود پایبند نیست، حتی اگر تو برای او عزیز باشی.
گر به رنج غم او کوفته گردی صد بار
بوی آن نیست که در صحن سرایش باشی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر غم او بارها دلت را به زحمت بیندازی، هیچ‌گاه بویی که در حیاط خانه‌اش داری را نخواهی یافت.

حاشیه ها

1403/03/15 10:06
Reyhoneh ..

ماه را دیدم و گفتم تو بگیری جایش...