گنجور

غزل شمارهٔ ۸۰۵

ز راه دوستی گفتم: دلم را چاره بر باشی
چه دانستم که در کارم ز صد دشمن بتر باشی؟
دل سخت تو کی بخشد بر آب چشم بیدارم؟
چو آنساعت که من گریم تو در خواب سحر باشی
گرم روزی دهی کشتن به زاری، بنده فرمانم
به شرط آنکه آنروزم تو نیز اندر نظر باشی
نجویی هرگزم، وآنگه که جویی پیش در باشم
ولی روزیکه من جویم ترا، جای دگر باشی
چه دانستم که از حالم نخواهی با خبر بودن؟
من این خواری بدان دیدم که میگفتم: مگر باشی
ترا از حال محنت‌های من وقتی خبر باشد
که عمری بیدل و صبر و قرار و خواب و خور باشی
فدای خاک پایت گر کنم صد سر به یک ساعت
نبندد صورت آنم که با من سر بسر باشی
ترا اندر شبستانش نباشد، اوحدی، باری
مگر بر آستان او نشینی، خاک در باشی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز راه دوستی گفتم: دلم را چاره بر باشی
چه دانستم که در کارم ز صد دشمن بتر باشی؟
هوش مصنوعی: از طریق دوستی به تو گفتم که چطور می‌توانی دل مرا آرام کنی، اما نمی‌دانستم که خودت برای من از صد دشمن بدتر خواهی بود.
دل سخت تو کی بخشد بر آب چشم بیدارم؟
چو آنساعت که من گریم تو در خواب سحر باشی
هوش مصنوعی: دل سخت تو چه زمانی بر اشک‌های من که بیدارم ترحم خواهد کرد؟ در آن لحظه که من اشک می‌ریزم، تو در خواب سحرگاهی خواهی بود.
گرم روزی دهی کشتن به زاری، بنده فرمانم
به شرط آنکه آنروزم تو نیز اندر نظر باشی
هوش مصنوعی: اگر روزی من را با درد و زاری بکشید، من به فرمان شما اطاعت می‌کنم به شرطی که در آن روز خودتان هم در نظر داشته باشید.
نجویی هرگزم، وآنگه که جویی پیش در باشم
ولی روزیکه من جویم ترا، جای دگر باشی
هوش مصنوعی: هرگز تو را فراموش نمی‌کنم و وقتی دنبال تو باشم، همیشه در نزدیکی‌ام خواهی بود. اما روزی که من به دنبالت بیفتم، ممکن است در جایی دیگر باشی.
چه دانستم که از حالم نخواهی با خبر بودن؟
من این خواری بدان دیدم که میگفتم: مگر باشی
هوش مصنوعی: من نمی‌دانستم که تو علاقه‌ای به دانستن حال من نخواهی داشت. من به خاطر اینکه همیشه فکر می‌کردم شاید تو در زندگی‌ام باشی، به این حقارت و ذلت دچار شدم.
ترا از حال محنت‌های من وقتی خبر باشد
که عمری بیدل و صبر و قرار و خواب و خور باشی
هوش مصنوعی: زمانی از سختی‌ها و دردهای من باخبر خواهی شد که تمام عمر را در بی‌احساسی، صبوری و بی‌قراری گذرانده باشی و حتی نتوانی خواب و خوراک مناسب داشته باشی.
فدای خاک پایت گر کنم صد سر به یک ساعت
نبندد صورت آنم که با من سر بسر باشی
هوش مصنوعی: ای کاش خاک پای تو شوم؛ حتی اگر بخواهم صد سر هم فدای تو کنم، اما چهره‌ام به هیچ‌وجه نمی‌تواند با کسی که با من به محبت باشد یکسان شود.
ترا اندر شبستانش نباشد، اوحدی، باری
مگر بر آستان او نشینی، خاک در باشی
هوش مصنوعی: اگر تو در آن مکان خاص موجود نباشی، اوحدی، تنها زمانی می‌توانی بر درگاه او قرار بگیری که خود را به او نزدیک کنی و در خُود فرو رفته، ذره‌ای از وجودش باشی.