گنجور

غزل شمارهٔ ۸۰۰

هزار بار بگفتم که: به ز جان عزیزی
اگر چه خون دل من هزار بار بریزی
مرا سریست کزان خاک آستانه نریزم
اگر تو بر سرم آن خاک آستانه ببیزی
شبم به وعدهٔ فردای خودنشانی و چون من
در انتظار نشینم، تو روزها بگریزی
میان ما و تو کاری کجا ز پیش برآید؟
که من تواضع و خدمت کنم، تو تندی و تیزی
مگر تو با من مسکین سری ز لطف درآری
و گرنه پای عتابت که دارد؟ از تو ستیزی
طبیب شهر همانا علاج و چاره نداند
مرا، که مهر جبلی شدست و عشق غریزی
به دوست تحفه فرستند چیزها، من مسکین
ترا چه تحفه فرستم؟ که بهتر از همه چیزی
عجب مدار که پیشت چراغ را بنشانم
که شمع نیز در آن شب نشسته به، که تو خیزی
اگر بضاعت مزجاة اوحدی نکنی رد
روا بود که: ز خوبان مصر ما،تو عزیزی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هزار بار بگفتم که: به ز جان عزیزی
اگر چه خون دل من هزار بار بریزی
هوش مصنوعی: من بارها گفته‌ام که اگرچه سختی و اندوه زیادی را تحمل می‌کنم، اما باز هم تو برای من بسیار عزیزتر از جانم هستی.
مرا سریست کزان خاک آستانه نریزم
اگر تو بر سرم آن خاک آستانه ببیزی
هوش مصنوعی: به من اجازه نده که خاک درگاهت را بر زمین بریزم، چرا که اگر تو بر سرم آن خاک را بریزی، برایم بسیار ارزشمند و گرامی خواهد بود.
شبم به وعدهٔ فردای خودنشانی و چون من
در انتظار نشینم، تو روزها بگریزی
هوش مصنوعی: شب من پر از انتظار و امید به وعدهٔ فرداست، و در حالی که من به انتظار نشسته‌ام، تو روزها از من دور می‌شوی و فرار می‌کنی.
میان ما و تو کاری کجا ز پیش برآید؟
که من تواضع و خدمت کنم، تو تندی و تیزی
هوش مصنوعی: بین ما چه رابطه‌ای می‌تواند برقرار شود؟ وقتی من با فروتنی و خدمتگزاری برخورد کنم و تو با خشم و تندخویی.
مگر تو با من مسکین سری ز لطف درآری
و گرنه پای عتابت که دارد؟ از تو ستیزی
هوش مصنوعی: آیا تو بر من بیچاره رحم خواهی کرد؟ و اگر نه، چه کسی توان تحمل خشم و عتاب تو را دارد؟
طبیب شهر همانا علاج و چاره نداند
مرا، که مهر جبلی شدست و عشق غریزی
هوش مصنوعی: پزشک شهر نمی‌تواند برای من درمانی پیدا کند، زیرا عشق من ناشی از طبیعت و فطرت من است.
به دوست تحفه فرستند چیزها، من مسکین
ترا چه تحفه فرستم؟ که بهتر از همه چیزی
هوش مصنوعی: به دوستان هدیه و کادوهای مختلف می‌دهند، اما من که آدم فقیر و درمانده‌ای هستم، نمی‌دانم چه چیزی برای تو بفرستم، چرا که هیچ چیز به ارزش وجود تو نیست.
عجب مدار که پیشت چراغ را بنشانم
که شمع نیز در آن شب نشسته به، که تو خیزی
هوش مصنوعی: عجیب نیست که بخواهم چراغ را به خاطر تو خاموش کنم، چرا که حتی شمع هم در آن شب در کنار تو نشسته است و تو بیداری.
اگر بضاعت مزجاة اوحدی نکنی رد
روا بود که: ز خوبان مصر ما،تو عزیزی
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به خوبی اوحدی را وصف کنی، بی‌تردید غیر از این باید بگوییم که تو در میان خوبان مصر، عزیز و محترمی.