گنجور

غزل شمارهٔ ۷۹۹

عالمی را به فراق رخ خود می‌سوزی
تا خود از جمله کرا وصل تو باشد روزی؟
دل سخت تو به جز کینه نورزد با ما
چون به دل کینه کشی، پس به چه مهر اندوزی؟
خار این کوه و بیابان همه سوزن باید
تا تو این پرده که بر ما بدریدی دوزی
نسبت گل بتو می‌کردم و عقلم می‌گفت:
پیش خورشید نشاید که چراغ افروزی
وقت آن بود که دل بر خورد از لعل لبت
چرخ پیروزه نمی‌خواست مرا پیروزی
شب هجران ترا صبح پدیدار نبود
گر خیال رخ خوب تو نکردی روزی
اوحدی، بر رخ این تازه جوانان بی‌زر
عشق رسوا بود، آنگاه به پیر آموزی؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عالمی را به فراق رخ خود می‌سوزی
تا خود از جمله کرا وصل تو باشد روزی؟
هوش مصنوعی: شما با جدایی خود، بر دل یک عالم آتش می‌زنید، به امید اینکه روزی خودتان به او وصال پیدا کنید؟
دل سخت تو به جز کینه نورزد با ما
چون به دل کینه کشی، پس به چه مهر اندوزی؟
هوش مصنوعی: دل نیرومند تو جز بر دشمنی با ما چیزی احساس نمی‌کند. اگر قلب تو پر از کینه است، پس چرا در ظاهر محبت نشان می‌دهی؟
خار این کوه و بیابان همه سوزن باید
تا تو این پرده که بر ما بدریدی دوزی
هوش مصنوعی: برای اینکه تو بتوانی این پرده را که بر ما دریده‌ای، دوباره بدوزی، باید تمام خارها و سنگ‌ها را به سوزن تبدیل کنی.
نسبت گل بتو می‌کردم و عقلم می‌گفت:
پیش خورشید نشاید که چراغ افروزی
هوش مصنوعی: من به تو نسبت گل می‌دادم، اما عقل من می‌گفت: در مقابل خورشید، روشن کردن چراغ کار بیهوده‌ای است.
وقت آن بود که دل بر خورد از لعل لبت
چرخ پیروزه نمی‌خواست مرا پیروزی
هوش مصنوعی: زمانی بود که قلبم از زیبایی لبانت به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود، به طوری که دیگر نیازی به پیروزی یا کامیابی‌های دنیوی نداشتم.
شب هجران ترا صبح پدیدار نبود
گر خیال رخ خوب تو نکردی روزی
هوش مصنوعی: در شب جدایی تو، صبحی پیدا نمی‌شد اگر روزی یاد چهره زیبا تو در ذهنم نمی‌آمد.
اوحدی، بر رخ این تازه جوانان بی‌زر
عشق رسوا بود، آنگاه به پیر آموزی؟
هوش مصنوعی: اوحدی اشاره می‌کند که به دلیل زیبایی و جذابیت جوانان، عشق و محبت آنها معروف و آشکار شده است، اما در این میان چگونه می‌توان از تجربیات پیران و آموزگاران بهره‌برد؟