غزل شمارهٔ ۷۹۳
برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری
کجا یادآوری از من؟ که از من بهتری داری
چه محتاجی به آرایش؟ که پیش نقش روی تو
کس از حیرت نمیداند که بر تن زیوری داری
من مسکین سری دارم، فدای مهرتست، ار چه
تو صد چون من به هر جایی و هر جایی سری داری
نشاید پر نظر کردن به رویت، کان سعادت را
مبارک ناظری باید، که نیکو منظری داری
نثار تست سیم اشک من، لیکن کجا باشد؟
بر توسیم را قدری، که خود سیمین بری داری
شکایت کردم از جور تو یاران را و گفتندم:
برو بارش به جان میکش، که نازک دلبری داری
چو فرهاد، اوحدی، دانم که روزی بر سر کویت
ببازد جان شیرین را، که شیرین شکری داری
غزل شمارهٔ ۷۹۲: شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداریغزل شمارهٔ ۷۹۴: هر به عمری نزد خود روزی به مهمانم بری
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری
کجا یادآوری از من؟ که از من بهتری داری
هوش مصنوعی: تو وقتی دل ت را به کس دیگری دادهای، مرا از دلت بیرون کردی. حالا که به یاد من نمیافتی، چه جایی برای یادآوری من داری وقتی کسی بهتر از من در کنارت هست؟
چه محتاجی به آرایش؟ که پیش نقش روی تو
کس از حیرت نمیداند که بر تن زیوری داری
هوش مصنوعی: به چه زیبایی و آرایشی نیاز داری، وقتی که زیبایی چهرهات آنقدر حیرتانگیز است که هیچکسی متوجه زیورآلاتی که برتن داری، نمیشود؟
من مسکین سری دارم، فدای مهرتست، ار چه
تو صد چون من به هر جایی و هر جایی سری داری
هوش مصنوعی: من انسان بیچارهای هستم که برای عشق تو آمادهام، هرچند تو هزاران مانند من را در هر جا و هر مکان داری.
نشاید پر نظر کردن به رویت، کان سعادت را
مبارک ناظری باید، که نیکو منظری داری
هوش مصنوعی: نمیتوان فقط به زیبایی تو دل خوش کرد، زیرا سعادت نیازمند ناظری خوشسیرت و باصفا است، و تو خود دارای جمال و نیکویی هستی.
نثار تست سیم اشک من، لیکن کجا باشد؟
بر توسیم را قدری، که خود سیمین بری داری
هوش مصنوعی: این اشک من به خاطر تو نثار میشود، اما کجا بگذارم؟ بر موی تو، کمی از آن وجود دارد، چرا که خودت زیبا و درخشان هستی.
شکایت کردم از جور تو یاران را و گفتندم:
برو بارش به جان میکش، که نازک دلبری داری
هوش مصنوعی: به دوستانم از زحمتها و سختیهای تو گله کردم و آنها به من گفتند: برو و این بار را بر دوش بکش، چون تو دلستایی نازکمزاجی داری.
چو فرهاد، اوحدی، دانم که روزی بر سر کویت
ببازد جان شیرین را، که شیرین شکری داری
هوش مصنوعی: همانند فرهاد، اوحدی میدانم روزی خواهد رسید که جان شیرینم برای عشق تو قربانی شود، زیرا تو همچون شیرینی هستی که ارزش این جان را دارد.