غزل شمارهٔ ۷۹۱
ترا میزیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری
که عنبر بر بیاض سیم و سنبل بر سمن داری
چو گفتم: عاشقم، بر تو، شدی بر خون من چیره
نمیرنجم کنون از تو،که این شوخی ز من داری
دل ار تو خواستی، دادم دل مجروح و جان بر سر
چو بردی بیسخن جانم، دگر با من سخنداری؟
مرا در جامه میجویی، نیابی جز خیال از من
چه جای جامه؟ کین جا تو شهیدان در کفن داری
دلاویزی و دلبندی،نمیدارم شکیب از تو
که بالایی چو سروت هست و زلفی چون رسن داری
نظیر زلف هندوی تو گر گویم خطا باشد
گه از شامش سحر خیزد، گه از چینش ختن داری
درختان چمن را پای نابوسیده نگذارم
به حکم آنکه گاهی تو گذاری در چمن داری
چو گل چاکست پیراهن بسی کس را و دل پرخون
از آن اندام همچون گل که اندر پیرهن داری
به دشنام و جفا، جانا، میازار اوحدی را دل
ازان خلق خلق بگذار، چون حسن حسن داری
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ترا میزیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری
که عنبر بر بیاض سیم و سنبل بر سمن داری
هوش مصنوعی: تو از زیبایی و خوبی، ناز و غروری در وجودت داری که مانند بوی خوش عنبر بر سفیدی نقره و زیبایی سنبل بر گلهای خوشبو جلوهگری میکند.
چو گفتم: عاشقم، بر تو، شدی بر خون من چیره
نمیرنجم کنون از تو،که این شوخی ز من داری
هوش مصنوعی: وقتی که گفتم عاشق تو هستم، تو بر من تسلط پیدا کردی. اما اکنون از تو ناراحت نیستم، چون میدانم که این بازی توست.
دل ار تو خواستی، دادم دل مجروح و جان بر سر
چو بردی بیسخن جانم، دگر با من سخنداری؟
هوش مصنوعی: اگر تو خواستهای که دل مرا بگیری، من هم دلم را با تمام جراحاتش و جانم را به خاطر تو تقدیم کردهام. حالا که بدون هیچ گفتگویی جانم را از من گرفتهای، آیا هنوز هم با من سخن میگویی؟
مرا در جامه میجویی، نیابی جز خیال از من
چه جای جامه؟ کین جا تو شهیدان در کفن داری
هوش مصنوعی: اگر به دنبال من در ظاهرم باشی، جز خیال چیزی از من پیدا نخواهی کرد. چون اینجا، تو به جانیانی که در کفن هستند، نظر داری.
دلاویزی و دلبندی،نمیدارم شکیب از تو
که بالایی چو سروت هست و زلفی چون رسن داری
هوش مصنوعی: دلربایی و جذابیت تو غیرقابل وصف است، تحمل دوریات را ندارم؛ چون تو قد بلندتری همچون سرو و موهایی داری که مانند ریسمان هستند.
نظیر زلف هندوی تو گر گویم خطا باشد
گه از شامش سحر خیزد، گه از چینش ختن داری
هوش مصنوعی: اگر بخواهم زیبایی زلف تو را به زبان بیاورم، اشتباه کردهام چرا که از شب مشرق (شام) سحر میروید و از چینش ختن جاذبهای داشته است.
درختان چمن را پای نابوسیده نگذارم
به حکم آنکه گاهی تو گذاری در چمن داری
هوش مصنوعی: نمیگذارم درختان چمن را پای ناپاکی بگذارد، چون گاهی تو در آن چمن قدم میزنی.
چو گل چاکست پیراهن بسی کس را و دل پرخون
از آن اندام همچون گل که اندر پیرهن داری
هوش مصنوعی: زمانی که مانند گل، پیراهنی چاکدار داری، بسیاری را به درد میآوری و دلشان از غم و حسرت برای آن اندام زیبا به خون مینشیند، مانند گلی که در آستین توست.
به دشنام و جفا، جانا، میازار اوحدی را دل
ازان خلق خلق بگذار، چون حسن حسن داری
هوش مصنوعی: ای دوست، اوحدی را با بدگویی و آزار آزار نده. دل خود را از آن مردم خالی کن، زیرا تو خود زیبایی و نیکی همچون حسن را داری.