گنجور

غزل شمارهٔ ۷۷۸

نگارا، یاد می‌داری که یاد ما نمی‌کردی؟
سگان را در بر خود جای و جای ما نمی‌کردی؟
چو جانت می‌سپرد این تن به جز خونش نمی‌خوردی؟
چو خوانت می‌نهاد این دل به جز یغما نمی‌کردی؟
نشان درد می‌دیدی ولی درمان نمی‌دادی
به کوی وصل می‌بردی ولی در وا نمی‌کردی؟
نخستین روزت ار با من نبودی فتنه اندر سر
چو رخ در پرده پوشیدی دگر پیدا نمی‌کردی
به پس فردا رسید آن کم به فردا وعده می‌دادی
چرا فردا همی گفتی؟ چو پس‌فردا نمی‌کردی
دلم را می‌نهی داغی و گرنه در چنین باغی
رخ از خیری نمی‌بردی دل از خارا نمی‌کردی
دوای اوحدی جستم ز درد سر بنالیدی
گرت سودای ما بودی چنین صفرا نمی‌کردی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نگارا، یاد می‌داری که یاد ما نمی‌کردی؟
سگان را در بر خود جای و جای ما نمی‌کردی؟
هوش مصنوعی: عزیزم، آیا به یاد داری که به یاد ما نمی‌افتادی؟ و سگان را در آغوش خود جا می‌دادی اما ما را نه؟
چو جانت می‌سپرد این تن به جز خونش نمی‌خوردی؟
چو خوانت می‌نهاد این دل به جز یغما نمی‌کردی؟
هوش مصنوعی: وقتی که جانت این بدن را به او می‌سپارد، آیا نمی‌پذیری که جز خونش چیزی را نگیرد؟ و زمانی که این دل به تو زندگی می‌دهد، آیا نمی‌پذیری که جز غارت و دزدی چیزی از تو نگیرد؟
نشان درد می‌دیدی ولی درمان نمی‌دادی
به کوی وصل می‌بردی ولی در وا نمی‌کردی؟
هوش مصنوعی: تو نشانه‌های درد را می‌دیدی، اما کمکی نمی‌کردی. به راه وصال می‌بردی، اما در نگشودنی برای ورود نمی‌گذاشتی.
نخستین روزت ار با من نبودی فتنه اندر سر
چو رخ در پرده پوشیدی دگر پیدا نمی‌کردی
هوش مصنوعی: اگر اولین روزت بدون من باشد، دردت سر را در هم می‌ریزد و چون چهره‌ات را در پس پرده پنهان کردی، دیگر هرگز پیدا نمی‌شوی.
به پس فردا رسید آن کم به فردا وعده می‌دادی
چرا فردا همی گفتی؟ چو پس‌فردا نمی‌کردی
هوش مصنوعی: به روز پس فردا رسید و تو حتی به فردا هم قول داده بودی، پس چرا باز هم از فردا صحبت می‌کنی؟ وقتی که حتی برای پس فردا هم اقدامی نکردی.
دلم را می‌نهی داغی و گرنه در چنین باغی
رخ از خیری نمی‌بردی دل از خارا نمی‌کردی
هوش مصنوعی: دل من را با شوق و علاقه پر می‌کنی، وگرنه در فضایی این‌چنین زیبا، کسی نمی‌تواند از خوبی‌ها بهره‌ای نبرد و دلش از سنگ خارا بی‌خبر بماند.
دوای اوحدی جستم ز درد سر بنالیدی
گرت سودای ما بودی چنین صفرا نمی‌کردی
هوش مصنوعی: من در جستجوی درمانی برای مشکلاتم بودم، تو اگر عاشق ما بودی، این‌گونه از درد سر و ناراحتی نمی‌نالیدی و به ما کمک می‌کردی.