غزل شمارهٔ ۷۵۷
دولت ز در باز آمدی ما را پس از بیدولتی
گر رخ نمودی ترک ما «بعداللتیا واللتی»
میزیبد او را سلطنت، زیرا که پیش درگهش
هر شب خروش عاشقان باشد چو کوس نوبتی
از سرکشی او چون علم در جنگ با ما روز و شب
ما در برش زاریکنان مانند کوس نوبتی
دادم به زلفش دوش دل، چشمش به ترکی گفت: هی!
او را چو کردی پیشکش، ما را نیاری خدمتی؟
من میتوانم بوسها دزدیدن از لعلش ولی
چشمش چو غوغا میکند میترسم از بیحرمتی
شکر به دامن میکشند از لعل او تردامنان
وانگه دل بیمار من میمیرد از بیشربتی
ای اوحدی، چون طاقت جورش نیاوردی دگر
بر یار هر جایی منه خاطر، که صاحب غیرتی
شهر کسانست این، دگر بر نیکوان عاشق مشو
گردن به مسکینی بنه، مادام کندر غربتی
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دولت ز در باز آمدی ما را پس از بیدولتی
گر رخ نمودی ترک ما «بعداللتیا واللتی»
هوش مصنوعی: ای خوشبختی، پس از زمانی که در غیبت بودی، با باز شدن در به سراغ ما آمدی؛ اگر دوباره بر ما رخنماس کنی، مانند «بعدالتیا واللتی» خواهی شد.
میزیبد او را سلطنت، زیرا که پیش درگهش
هر شب خروش عاشقان باشد چو کوس نوبتی
هوش مصنوعی: او شایسته سلطنت است، چون هر شب در درگاه او صدای عاشقان بلند میشود و مانند صدای بوق نوبتی است.
از سرکشی او چون علم در جنگ با ما روز و شب
ما در برش زاریکنان مانند کوس نوبتی
هوش مصنوعی: از سرکشی و نافرمانی او، در هر لحظه و هر روز مثل علم در میدان جنگ، ما به زاری و نالیدن مشغول هستیم، مانند کوس یا صداهایی که نوبتی به گوش میرسند.
دادم به زلفش دوش دل، چشمش به ترکی گفت: هی!
او را چو کردی پیشکش، ما را نیاری خدمتی؟
هوش مصنوعی: دیشب دل خود را به زلف او سپردم، و چشمانش به طور خاص چون ملتی گفت: "هی!" حالا که تو او را به کسی تقدیم کردی، آیا ما را از کمکی بیبهره میگذاری؟
من میتوانم بوسها دزدیدن از لعلش ولی
چشمش چو غوغا میکند میترسم از بیحرمتی
هوش مصنوعی: من میتوانم بوسهها را از لبانش به سرقت ببرم، اما وقتی نگاهش پر از هیاهو و سر و صدا میشود، از اینکه به او بیاحترامی کنم، میترسم.
شکر به دامن میکشند از لعل او تردامنان
وانگه دل بیمار من میمیرد از بیشربتی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شیرینی او، برخی افراد خود را فدای او میکنند و در عین حال دل من، که همیشه در عذاب است، به خاطر نبودن او، به شدت رنج میبرد.
ای اوحدی، چون طاقت جورش نیاوردی دگر
بر یار هر جایی منه خاطر، که صاحب غیرتی
هوش مصنوعی: ای اوحدی، وقتی که دیگر نتوانستی تحمل سختی او را بکنی، دیگر ذهن و دل خود را به یار هر جا نبر، چون او غیرت دارد.
شهر کسانست این، دگر بر نیکوان عاشق مشو
گردن به مسکینی بنه، مادام کندر غربتی
هوش مصنوعی: اینجا محلی برای افرادی است که در آن زندگی میکنند. در عشق به نیکان و انسانهای خوب نباید به خودت کوچک و حقیر بشوی، زیرا همیشه در غم تنهایی و دوری از وطن باقی خواهی ماند.