گنجور

غزل شمارهٔ ۷۳۷

خانهٔ صبر مرا باز برانداخته‌ای
تا چه کردم که مرا از نظر انداخته‌ای؟
هر دم از دور مرا بینی و نادیده کنی
خویش را نیک به جایی دگر انداخته‌ای
عوض آنکه به خون جگرت پروردم
دل من بردی و خون در جگر انداخته‌ای
ناوک غمزه بیندازی و بگریزی تو
تا ندانم که تو بیدادگر انداخته‌ای
گفته بودی که: دلت را به وفا شاد کنم
چون نکردی به چه آوازه در انداخته‌ای؟
باد را بر سر کوی تو گذر دشوارست
زان همه دل که تو بر یک دگر انداخته‌ای
آن سواری تو، که در غارت دل صد نوبت
رخت جان برده و بارم ز خر انداخته‌ای
ای بسا سوخته دل را! که به پروانهٔ غم
آتش اندر زده چون شمع و سر انداخته‌ای
ز اوحدی دل سر زلف تو ببر دست و کنون
نیست در زلف تو پیدا، مگر انداخته‌ای؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خانهٔ صبر مرا باز برانداخته‌ای
تا چه کردم که مرا از نظر انداخته‌ای؟
هوش مصنوعی: تو باعث شده‌ای که صبر و آرامشم دچار آشفتگی شود. حالا باید ببینم چه کار کرده‌ام که دیگر مرا نمی‌بینی.
هر دم از دور مرا بینی و نادیده کنی
خویش را نیک به جایی دگر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: هر لحظه من را از دور می‌بینی، اما خودت را نادیده می‌گیری. به خوبی می‌توانی خود را به جای دیگری منتقل کنی.
عوض آنکه به خون جگرت پروردم
دل من بردی و خون در جگر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: به‌جای آنکه عشق و محبت من را بزرگ کنی، قلبم را ربودی و به من درد و رنج زیادی تحمیل کردی.
ناوک غمزه بیندازی و بگریزی تو
تا ندانم که تو بیدادگر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: تو با ناز و عشوه نگاه می‌کنی و سپس فرار می‌کنی، تا من نفهمم که تو با این کارها به من ظلم می‌کنی.
گفته بودی که: دلت را به وفا شاد کنم
چون نکردی به چه آوازه در انداخته‌ای؟
هوش مصنوعی: تو گفته بودی که می‌خواهی با وفاداری قلبم را شاد کنی، حالا چرا به‌ دنبال جلب توجه و شایعات هستی؟
باد را بر سر کوی تو گذر دشوارست
زان همه دل که تو بر یک دگر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: باد نمی‌تواند به راحتی از کنار کوی تو بگذرد، زیرا تو که دل‌ها را به یکدیگر منتقل کرده‌ای، همه را مشغول خود کرده‌ای.
آن سواری تو، که در غارت دل صد نوبت
رخت جان برده و بارم ز خر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: تو آن سوارگری هستی که با دلی آشفته و غمگین، بار سنگین ناامیدی را بر دوش من گذاشته‌ای و بارها و بارها جانم را به درد آورده‌ای.
ای بسا سوخته دل را! که به پروانهٔ غم
آتش اندر زده چون شمع و سر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: بسیاری از دل‌های سوخته و غم‌زده وجود دارند که به‌خاطر غم و ناراحتی، مانند شمعی در حال ذوب شدن در آتش احساس سرشکستگی و خجالت می‌کنند.
ز اوحدی دل سر زلف تو ببر دست و کنون
نیست در زلف تو پیدا، مگر انداخته‌ای؟
هوش مصنوعی: از اوحدی دل در عشق تو پریشان شده است و اکنون در زلف تو چیزی پیدا نیست، مگر اینکه خودت آن را پنهان کرده‌ای؟