غزل شمارهٔ ۷۳۵
ببر، ای باد صبحدم، بده ای پیک نیکپی
سخن عاشقان بدو، خبر بیدلان به وی
ز من آن شوخ دیده را چو ببینی بگوی تو:
عجب از حال بیدلان، که چنین غافلی تو، هی!
چو دف آن خسته را مزن، که دمی بیحضور تو
نتواند ز چنگ غم، که ننالد بسان نی
بنمودم هزار پی بتو احوال خویشتن
ننوشتی جواب آن که نمودم هزار پی
ز برم تا برفتهای تو، زمانی نمیشود
نه گشاینده بند غم، نه گوارنده جام می
سخن بوسه گفتهای، بنگویی که: چند و چون؟
خبر وصل دادهای، ننمودی که: کو و کی؟
مکن، ای مدعی، مرا ز درش دور بعد ازین
که من آن خاک کوچه را نفروشم به تاج کی
ز پی آنکه بنگرم رخ لیلی ز گوشهای
من مجنون خسته را، که برد به کنار حی؟
اگر، ای اوحدی، تو هم دل خود را تو دوستی؟
به رخ و زلف او دهی، برهی زین بهار و دی
غزل شمارهٔ ۷۳۴: آن دل که مرا بود و توی دیده سلبوهغزل شمارهٔ ۷۳۶: ز لعلش بوسهای جستم، بگفت: آری، بگفتم: کی
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ببر، ای باد صبحدم، بده ای پیک نیکپی
سخن عاشقان بدو، خبر بیدلان به وی
هوش مصنوعی: ببر، ای باد صبحگاهی، پیام عشق را به محبوب برسان و خبر بیخبران را به او بده.
ز من آن شوخ دیده را چو ببینی بگوی تو:
عجب از حال بیدلان، که چنین غافلی تو، هی!
هوش مصنوعی: وقتی او را ببینی، از حال افرادی که بیخبر و غافلاند تعجب کن که چطور اینقدر بیدقتاند!
چو دف آن خسته را مزن، که دمی بیحضور تو
نتواند ز چنگ غم، که ننالد بسان نی
هوش مصنوعی: بهتر است به دل و روح خود بیجهت آسیب نرسانی، زیرا بدون حضورت نمیتواند از درد و رنجش رها شود، همانطور که نی نمیتواند فریاد کند و ناله سر دهد.
بنمودم هزار پی بتو احوال خویشتن
ننوشتی جواب آن که نمودم هزار پی
هوش مصنوعی: من هزار بار احوال خود را برای تو بیان کردم، اما تو هیچ پاسخی ندادید به آنچه که هزار بار گفتم.
ز برم تا برفتهای تو، زمانی نمیشود
نه گشاینده بند غم، نه گوارنده جام می
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو از کنارم رفتهای، هیچ زمانی نمیگذرد و نه هیچ چیزی میتواند غمهایم را برطرف کند و نه هیچ چیز دیگری میتواند به من آرامش بدهد.
سخن بوسه گفتهای، بنگویی که: چند و چون؟
خبر وصل دادهای، ننمودی که: کو و کی؟
هوش مصنوعی: تو با حرفهایت به من اشاره کردهای که شبیه بوسه است، اما هنوز از جزئیات خبر ندادهای که چه زمانی و چگونه با هم خواهیم بود. خبری از وصال و دیدار دادهای، اما نگفتهای که این دیدار کجا و کی خواهد بود؟
مکن، ای مدعی، مرا ز درش دور بعد ازین
که من آن خاک کوچه را نفروشم به تاج کی
هوش مصنوعی: ای مدعی، از درش دور شو، زیرا از این پس هرگز خاک آن کوچه را به تاج و تخت هم نخواهم فروخت.
ز پی آنکه بنگرم رخ لیلی ز گوشهای
من مجنون خسته را، که برد به کنار حی؟
هوش مصنوعی: به دنبال آن هستم که چهره لیلی را از دور ببینم. در این حال، مجنون خستهای را میبینم که به کنار کجا رفته است؟
اگر، ای اوحدی، تو هم دل خود را تو دوستی؟
به رخ و زلف او دهی، برهی زین بهار و دی
هوش مصنوعی: اگر ای اوحدی، تو هم دل به عشق کسی دادهای؟ چرا در این بهار و زمستان از زیبایی و خال و زلف او دست برداری؟
حاشیه ها
1399/06/19 18:09
محمد ح
چه وزن معرکه ای داره این غزل
فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن