غزل شمارهٔ ۶۷۴
به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو
اگر بر نام من تیری بیندازد کمان تو
دل من بوسهای زان لب تمنی میکند، لیکن
نمیگویم سخن بیزر، که میدانم زبان تو
چو دست خود نخواهی کردن اندر گردنم روزی
شبی بگذار تا باشد دو دستم در میان تو
مرا گفتی: میان در بند اگر خواهی کنار من
میان بستم، که دربندم به دست خود میان تو
چو از حکم حدیث تو نمیدانم گذشتن من
شگفتم زان حدیث آید که بگذشت از زبان تو
چه باشد گر به نام من فرو خواند لبت حرفی؟
ز چندان آیت خوبی که منزل شد بشان تو
بهر جانب ز شوقت چون سگ گم گشته میگردم
به بوی آنکه در یابم غبار کاروان تو
خنک یاری که هستی تو به خلوت هم نشین او!
که من باری نمییابم نشانی از نشان تو
به دستان اوحدی را کرد چشمت پیر میبینم
سرش را من، که خواهد رفت در پای جوان تو
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو
اگر بر نام من تیری بیندازد کمان تو
هوش مصنوعی: به چشم خود هدف میگذارم و دل خود را برای تو آماده میکنم. اگر کمان تو تیر نام من را ببیند، به جان تو خواهد آمد.
دل من بوسهای زان لب تمنی میکند، لیکن
نمیگویم سخن بیزر، که میدانم زبان تو
هوش مصنوعی: دل من از لب زیبای تو بوسهای میخواهد، اما نمیخواهم حرفی بیهوده بزنم، چرا که میدانم زبان تو چه میگوید.
چو دست خود نخواهی کردن اندر گردنم روزی
شبی بگذار تا باشد دو دستم در میان تو
هوش مصنوعی: اگر به اراده خود نخواهی مرا در چنگ خود بگیری، بهتر است که روزی و شبی اجازه بدهی تا دستانم بین دستان تو باشد.
مرا گفتی: میان در بند اگر خواهی کنار من
میان بستم، که دربندم به دست خود میان تو
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که اگر بخواهی در میانهی دربند بمانی، میتوانی کنار من باشی، چون من خود به دستان خود دربند تو هستم.
چو از حکم حدیث تو نمیدانم گذشتن من
شگفتم زان حدیث آید که بگذشت از زبان تو
هوش مصنوعی: وقتی از سخنان تو چیزی نمیدانم، شگفتزده میشوم از اینکه چه حرفهایی از زبان تو عبور کرده است.
چه باشد گر به نام من فرو خواند لبت حرفی؟
ز چندان آیت خوبی که منزل شد بشان تو
هوش مصنوعی: چه اشکالی دارد اگر لبهای تو به نام من چیزی بگویند؟ با این همه نشانههای زیبایی که در تو وجود دارد، به طور قطع تو را در منزلت خاصی قرار داده است.
بهر جانب ز شوقت چون سگ گم گشته میگردم
به بوی آنکه در یابم غبار کاروان تو
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شوقی که دارم، همانند سگی گمشده در هر سوی میگردم تا بوی تو را بیابم و بتوانم غبار کاروان تو را احساس کنم.
خنک یاری که هستی تو به خلوت هم نشین او!
که من باری نمییابم نشانی از نشان تو
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که تو را به عنوان همدمی در گوشهای از تنهاییاش دارد! زیرا من هرگز نشانی از تو پیدا نمیکنم.
به دستان اوحدی را کرد چشمت پیر میبینم
سرش را من، که خواهد رفت در پای جوان تو
هوش مصنوعی: چشم تو به چهرهاش افتاده و او را پیر میبیند، در حالی که من میتوانم سر او را ببینم که آماده است در پای جوانی تو فرود آید.