گنجور

غزل شمارهٔ ۶۷۲

ای ترک، دل ما را خوش‌دار به جان تو
مگذار تن مارا لاغر چو میان تو
چون سرو روان داری قدی به خرامیدن
و آن روی چو گل خندان بر سرو روان تو
ابرو چون کمان سازی، تا تیر غم اندازی
گر زخم خورم، باری، از تیر و کمان تو
هر چند فراخ آمد صحرای جهان بر من
هر لحظه به تنگ آیم زان تنگ دهان تو
دل خواسته‌ای از من، نتوان به تو دل دادن
زیرا که: چو بگریزی کس نیست ضمان تو
مانند رکابت رو بر پای تو می‌مالم
باشد که به دست افتد یک روز عنان تو
لاف از سخن شیرین دیگر نزنم پیشت
کین لفظ نمی‌زیبد الا ز زبان تو
آشفته شوم هر دم بر صورت زیبایی
باشد که نشان یابم روزی ز نشان تو
اکنون که به شیدایی چون اوحدی از غفلت
در دام تو افتادم، جان من و جان تو

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ترک، دل ما را خوش‌دار به جان تو
مگذار تن مارا لاغر چو میان تو
هوش مصنوعی: ای ترک، دل ما را شاد کن و نگذار که جان ما فدای تو شود، زیرا تن ما را همچون مار لاغر نکن.
چون سرو روان داری قدی به خرامیدن
و آن روی چو گل خندان بر سرو روان تو
هوش مصنوعی: تو مانند سروی هستی که با وقار و زیبایی راه می‌روی و چهره‌ات مانند گلی خندان است که زیبایی‌ات را دو چندان می‌کند.
ابرو چون کمان سازی، تا تیر غم اندازی
گر زخم خورم، باری، از تیر و کمان تو
هوش مصنوعی: چشم‌هایت مانند کمانی هستند که می‌توانند تیر غم را به سمت من پرتاب کنند. حتی اگر از این تیر بخورم، باز هم از کمان توست که این تیر را دریافت می‌کنم.
هر چند فراخ آمد صحرای جهان بر من
هر لحظه به تنگ آیم زان تنگ دهان تو
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دنیای بزرگ و وسیع به نظر می‌رسد، اما هر لحظه به خاطر گفتار و رفتار تو، احساس تنگی و محدودیت می‌کنم.
دل خواسته‌ای از من، نتوان به تو دل دادن
زیرا که: چو بگریزی کس نیست ضمان تو
هوش مصنوعی: دلخواسته‌ای از من، ولی نمی‌توانم به تو اعتماد کنم، چون اگر بگریزی و دور شوی، کسی نیست که از تو حمایت کند.
مانند رکابت رو بر پای تو می‌مالم
باشد که به دست افتد یک روز عنان تو
هوش مصنوعی: من مانند زین بر پاهایت می‌افرازم، شاید روزی بتوانم ریسمان کنترل تو را به دست گیرم.
لاف از سخن شیرین دیگر نزنم پیشت
کین لفظ نمی‌زیبد الا ز زبان تو
هوش مصنوعی: دیگر از سخن شیرینی که شایسته تو باشد، سخن نمی‌گویم؛ زیرا این کلام تنها بر زبان تو زیبنده است.
آشفته شوم هر دم بر صورت زیبایی
باشد که نشان یابم روزی ز نشان تو
هوش مصنوعی: هر لحظه دلم آشفتگی می‌گیرد، وقتی که زیبایی بر چهره‌ام نمایان می‌شود و من آرزو می‌کنم روزی از نشانه‌های تو خبری داشته باشم.
اکنون که به شیدایی چون اوحدی از غفلت
در دام تو افتادم، جان من و جان تو
هوش مصنوعی: اکنون که به حالت شیدایی رسیده‌ام و مانند اوحدی از بی‌خبری در دام عشق تو گرفتار شده‌ام، جان من و جان تو در هم تنیده شده است.