غزل شمارهٔ ۶۶۷
ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو
بس میخروشد آن سخن دلخراش تو
زرقی همی فروشی و شهری همی خری
دخل گزاف بنگر و خرج بلاش تو
گویی که: دین پرستم و دنیا پرست نه
وانگه ز بیست خواجه فزونتر معاش تو
بر روی راه این دو سه حیوان، به راستی
کمتر ز دام نیست دم دانهپاش تو
گه راز خود ز خلق بپوشیدهای، ولی
روی زمین پرست ز تشویق فاش تو
فردا کجا خلاص دهی آن مرید را؟
کامروز قرضدار شد از بهر آش تو
با اوحدی مباف کرامات خود، که هیچ
کاری نمیرود ز بباش و مباش تو
غزل شمارهٔ ۶۶۶: گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر میشد ز توغزل شمارهٔ ۶۶۸: ای نور چشم من ز رخ لالهرنگ تو
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو
بس میخروشد آن سخن دلخراش تو
هوش مصنوعی: ای کسی که دلخوشیهای تو تنها به یار بستگی دارد، سخنان دلخراش تو همچنان در یادها طنینانداز است.
زرقی همی فروشی و شهری همی خری
دخل گزاف بنگر و خرج بلاش تو
هوش مصنوعی: تو همواره در حال فروش زرق و برق هستی و شهری هم در پی خرید آن. به درآمد زیاد بیاندیش و خرج های بیمورد را فراموش کن.
گویی که: دین پرستم و دنیا پرست نه
وانگه ز بیست خواجه فزونتر معاش تو
هوش مصنوعی: انگار که من هم به دین معتقدم و هم به دنیا، اما هیچ یک از این دو بیشتر از تأمین معاش من نمیتواند اهمیت داشته باشد.
بر روی راه این دو سه حیوان، به راستی
کمتر ز دام نیست دم دانهپاش تو
هوش مصنوعی: در مسیر این دو یا چند جانور، واقعاً دامگستر کمتر از دانهپاش تو نیست.
گه راز خود ز خلق بپوشیدهای، ولی
روی زمین پرست ز تشویق فاش تو
هوش مصنوعی: گاهی راز خود را از مردم پنهان کردهای، اما روی زمین به اندازهای شوق و تشویق داری که به وضوح نمایان است.
فردا کجا خلاص دهی آن مرید را؟
کامروز قرضدار شد از بهر آش تو
هوش مصنوعی: فردا چطور میخواهی این شاگرد را نجات دهی؟ امروز به خاطر آش تو از او طلبکار شدم.
با اوحدی مباف کرامات خود، که هیچ
کاری نمیرود ز بباش و مباش تو
هوش مصنوعی: با اوحدی رفیق نشو و از کرامتهای او صحبت نکن، چون هیچ کار خاصی از او صادر نمیشود. تو خودت هم نباش و نکن.