غزل شمارهٔ ۶۶۶
گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر میشد ز تو
بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر میشد ز تو
زان روی همچون مشتری گر پرده برمیداشتی
روی زمین پر زهره و شمس و قمر میشد ز تو
پس بینشان افتادهای، ورنه پس از چندین طلب
روزی من دلخسته را آخر خبر میشد ز تو
بر یاد داری: کز غمت شبها به تنهایی مرا
هم سینه پر میشد ز غم، هم دیده تر میشد ز تو؟
زان جام لعلت گه گهی میریز آبی بر جگر
دل خستهای، کش سالها خون در جگر میشد ز تو
گر روز میکردم شبی با رویت اندر خلوتی
شب روز میگشت از رخت، شامم سحر میشد ز تو
ور بیرقیبان ساعتی نزدیک ما میآمدی
ایوان ما پر شاهد و شمع و شکر میشد ز تو
لیلی اگر واقف شدی از ما چو مجنون، هر نفس
آشفتهتر میشد ز من، دیوانه تر میشد ز تو
گر چرخ گردان داشتی در دل ز مهرت ذرهای
کارش چو کار اوحدی زیر و زبر میشد ز تو
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر میشد ز تو
بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر میشد ز تو
هوش مصنوعی: اگر صبر و ثروت داشتم، کارم مانند طلا میشد، اما چون نمیتوانم صبر کنم، کارم به نوعی دیگر تغییر میکند.
زان روی همچون مشتری گر پرده برمیداشتی
روی زمین پر زهره و شمس و قمر میشد ز تو
هوش مصنوعی: اگر تو پرده را کنار میزدی و رویت را نشان میدادی، زمین پر از زیبایی و نور میشد، مانند سیاره مشتری که درخشان است و شامل ستارههای دیگر میگشت.
پس بینشان افتادهای، ورنه پس از چندین طلب
روزی من دلخسته را آخر خبر میشد ز تو
هوش مصنوعی: پس تو در حاشیه و بیخبر هستی، وگرنه با وجود اینکه من بارها دنبال تو گشتهام، در نهایت دلمشغولیام بالاخره به تو پی میبرد.
بر یاد داری: کز غمت شبها به تنهایی مرا
هم سینه پر میشد ز غم، هم دیده تر میشد ز تو؟
هوش مصنوعی: یادت هست که به خاطر غم تو، شبها در تنهایی چقدر دلگیر میشدم و سینهام پر از اندوه میشد، همچنین چشمانم نیز از اشک پر میشد؟
زان جام لعلت گه گهی میریز آبی بر جگر
دل خستهای، کش سالها خون در جگر میشد ز تو
هوش مصنوعی: از آن جام سرخ تو گاهی آبی بر دل خستهام میریزد، دلام که سالهاست از عشق تو خونین شده است.
گر روز میکردم شبی با رویت اندر خلوتی
شب روز میگشت از رخت، شامم سحر میشد ز تو
هوش مصنوعی: اگر شب را در کنار تو سپری میکردم، روز به خاطر دیدن چهرهات به شب تبدیل میشد و شب من با نور تو به صبح میرسید.
ور بیرقیبان ساعتی نزدیک ما میآمدی
ایوان ما پر شاهد و شمع و شکر میشد ز تو
هوش مصنوعی: اگر بدون رقیبان کمی به ما نزدیک میشدی، ایوان ما پر از گواه و شمع و شیرینی میشد به خاطر وجود تو.
لیلی اگر واقف شدی از ما چو مجنون، هر نفس
آشفتهتر میشد ز من، دیوانه تر میشد ز تو
هوش مصنوعی: اگر لیلی از حال و هوای ما به خوبی آگاه میشد، مانند مجنون هر لحظه بیشتر دچار آشفتگی و دیوانگی میشد، و این دیوانگی از من بیشتر میشد و از تو نیز دیوانهتر میشد.
گر چرخ گردان داشتی در دل ز مهرت ذرهای
کارش چو کار اوحدی زیر و زبر میشد ز تو
هوش مصنوعی: اگر در دل خود ذرهای از محبت تو را داشتم، چرخش زندگیام به مانند اوحدی (شاعر معروف) به هم میریخت و دستخوش تغییر میشد.