غزل شمارهٔ ۶۵۹
ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او
امروز قربان میشوم، گر مینمایی روی او
عید من آن رخسار بس، تا درتنم باشد نفس
چندان که دارم دسترس باشم به جست و جوی او
بر عید گاه ار بگذرد، چوگان به دست، از لاله رخ
جز تن نشاید خاک ره جز سر نزیبد گوی او
صد بار بر زانو نهم سر بیرخش هر ساعتی
نادیده خود را در جهان یک بار همزانوی او
از سایه سر گردان ترم، بیآفتاب عارضش
تا سایهای بینی ز من، مشنو که آیم: سوی او
در وصل او مشکل رسم، تا زان من دانی مرا
چون از من من بگذرم، آنجا بماند اوی او
فردا که از خاک لحد سر بر کنند این رفتگان
ما را ز خاک انگیختن نتواند، الا بوی او
زان دوست دل برداشتن،صورت مبند، ای اوحدی
اکنون که ما را صرف شد عمری به گفت و گوی او
چون بر توان گشت از رخش؟ و آنگاه خود ناساخته
بالین ز سنگ آستان،بستر ز خاک کوی او
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او
امروز قربان میشوم، گر مینمایی روی او
هوش مصنوعی: ای عید، امروز با نشان دادن ابروی او، من جانم را فدای دیدن روی او میکنم.
عید من آن رخسار بس، تا درتنم باشد نفس
چندان که دارم دسترس باشم به جست و جوی او
هوش مصنوعی: عید من زمانی است که آن چهره زیبا در دسترس من باشد و من بتوانم از وجودش بهرهمند شوم. تا زمانی که نفس میکشم، خواهان دیدار او هستم.
بر عید گاه ار بگذرد، چوگان به دست، از لاله رخ
جز تن نشاید خاک ره جز سر نزیبد گوی او
هوش مصنوعی: اگر در روز عید کسی با چوب بازی به سمت لالهها برود، هیچ چیز جز بدن او نمیتواند بر زمین بیفتد و هیچ چیز دیگری به جز سر او نمیتواند با توپ او تماس پیدا کند.
صد بار بر زانو نهم سر بیرخش هر ساعتی
نادیده خود را در جهان یک بار همزانوی او
هوش مصنوعی: من هر بار که سر بر زمین میگذارم و به او فکر میکنم، در هر لحظه در این دنیا، فقط یک بار دوست دارم او را در کنار خود ببینم.
از سایه سر گردان ترم، بیآفتاب عارضش
تا سایهای بینی ز من، مشنو که آیم: سوی او
هوش مصنوعی: من از سایهای که بینور اوست، آشفتهترم. اگر روزی سایهای از من ببینی، نپندار که به سمت او میروم.
در وصل او مشکل رسم، تا زان من دانی مرا
چون از من من بگذرم، آنجا بماند اوی او
هوش مصنوعی: در پیوستگی با او، مشکلاتی وجود دارد که نمیتوان فهمید. وقتی از خودم عبور کنم، او در همان جا باقی میماند.
فردا که از خاک لحد سر بر کنند این رفتگان
ما را ز خاک انگیختن نتواند، الا بوی او
هوش مصنوعی: فردا که این مردگان از خاک قبر بیرون بیایند، فقط بوی او میتواند ما را از خاک بلند کند و نه چیز دیگری.
زان دوست دل برداشتن،صورت مبند، ای اوحدی
اکنون که ما را صرف شد عمری به گفت و گوی او
هوش مصنوعی: ای اوحدی، اکنون که وقتی را صرف گفتوگو با او کردهایم، دل را از محبت او دور نکن و به ظاهر او توجه نکن.
چون بر توان گشت از رخش؟ و آنگاه خود ناساخته
بالین ز سنگ آستان،بستر ز خاک کوی او
هوش مصنوعی: زمانی که از اسب خود فرود میآید، متوجه میشود که در کنار سنگهای آستانه، بدون هیچگونه آرامشی خوابش برده و بسترش را از خاک کوی او درست کرده است.