غزل شمارهٔ ۶۵۸
بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او
وآن غمزهٔ چو تیر و رخ مهربان او
انگشت میگزد به تحیر کمان چرخ
ز انگشت رنگ داده و انگشتوان او
گر جان من طلب کند، از وی دریغ نیست
بشنو، که این دروغ نگفتم به جان او
گو: بوسهای به جان بفروش، ار زیان کند
دل نیز میدهم، که نخواهم زیان او
با دشمنان دوست کنم دوستی مدام
زیرا که غیرت آیدم از دوستان او
از وی بپرس حال من، ای باد صبح دم
باشد که نام من برود بر زبان او
آن کو به حسن فتنهٔ آخر زمان بود
ناچار فتنها بود اندر زمان او
آن موی او به پای رسد، گر فرو کشی
لیکن به لاغری نرسد در میان او
گویی طبیب خفتهٔ ما را خبر نبود:
کامشب نخفت تا به سحر ناتوان او
روزی که جان اوحدی از تن جدا شود
از دوستی جدا نشود استخوان او
از ذوقهای شعر روانش بسی که خلق
گویند: کافرین خدا بر روان او
غزل شمارهٔ ۶۵۷: من از مادری زادم که پارم پدر بود اوغزل شمارهٔ ۶۵۹: ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او
وآن غمزهٔ چو تیر و رخ مهربان او
هوش مصنوعی: به آن دو ابروی کمانیاش خوب نگاه کن و به غمزهاش که مانند تیر است و چهرهی مهربانش.
انگشت میگزد به تحیر کمان چرخ
ز انگشت رنگ داده و انگشتوان او
هوش مصنوعی: دستی که رنگی شده، به شگفتی به چرخش کمان اشاره میکند، گویی انگشتان آن با رنگی باورنکردنی زینت یافتهاند.
گر جان من طلب کند، از وی دریغ نیست
بشنو، که این دروغ نگفتم به جان او
هوش مصنوعی: اگر جان من از او طلب شود، دریغی در آن نیست. به این گوش بسپار، که من این را به جان او دروغ نگفتم.
گو: بوسهای به جان بفروش، ار زیان کند
دل نیز میدهم، که نخواهم زیان او
هوش مصنوعی: بگو که اگر بوسهای ارزش جانم را دارد، من حاضرم آن را بفروشم. حتی اگر این کار به دل من آسیب برساند، باز هم مشکلی نیست، چون نمیخواهم به خاطر او آسیب ببینم.
با دشمنان دوست کنم دوستی مدام
زیرا که غیرت آیدم از دوستان او
هوش مصنوعی: به دوستی مداوم با دشمنان روی میآورم، چون غیرتم از دوستانم میآید.
از وی بپرس حال من، ای باد صبح دم
باشد که نام من برود بر زبان او
هوش مصنوعی: ای باد صبحگاه، از او حال من را بپرس؛ شاید نام من به زبانش بیفتد.
آن کو به حسن فتنهٔ آخر زمان بود
ناچار فتنها بود اندر زمان او
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیبایی و جاذبهاش در آخرالزمان توجه کند، ناگزیر در زمان خود دچار فتنه و آشفتگی خواهد شد.
آن موی او به پای رسد، گر فرو کشی
لیکن به لاغری نرسد در میان او
هوش مصنوعی: اگر موهای او را به پایین بکشید، همچنان به لاغری نمیرسد و در واقع در زیبایی و جذابیت او خبری از نقص نیست.
گویی طبیب خفتهٔ ما را خبر نبود:
کامشب نخفت تا به سحر ناتوان او
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که پزشک بیمار ما از حال او بیخبر است، زیرا او تا صبح بیخواب مانده و ناتوان است.
روزی که جان اوحدی از تن جدا شود
از دوستی جدا نشود استخوان او
هوش مصنوعی: زمانی که روح اوحدی از بدنش جدا میشود، دوستیاش هرگز از او جدا نخواهد شد، حتی اگر جسمش دیگر وجود نداشته باشد.
از ذوقهای شعر روانش بسی که خلق
گویند: کافرین خدا بر روان او
هوش مصنوعی: شاعر به خاطر زیبایی و لطافت شعرش، برخی افراد او را به کفر متهم میکنند و میگویند که او به نوعی از خداوند فاصله گرفته است.