گنجور

غزل شمارهٔ ۶۳۹

بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!
با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من!
با تو نشست دشمنم روی به روی و من چنین
دور نشسته در شما می‌نگرم، دریغ من!
برد گمان که به شود خسته دلم به وصل تو
دیدم و روز وصل خود زارترم، دریغ من!
از در خود برانیم هر دم و من به حکم تو
میروم و نمی‌روی از نظرم، دریغ من!
دل به تو شاد وآنگهی چشم تو در کمین جان
من ز فریب چشم تو بی‌خبرم، دریغ من!
تن به رخ تو زنده بود، از تو برید و مرده شد
بر تن مرده بی‌رخت مویه گرم، دریغ من!
لعل لب تو خون من خورده چنین و آنگهی
من ز درخت قامتت بر نخورم، دریغ من!
رفت برون بسان آب از ره دیده خون دل
آتش دل برون نرفت از جگرم، دریغ من!
از ستمت خلاص دل نیست، که هر کجا روم
هجر تو می‌رود روان بر اثرم،دریغ من!
چشم ترا چنانکه من دیدم و فتنهای او
گر ز تو جان برد کسی، من نبرم، دریغ من!
نیست دریغ کاوحدی برد خطر ز دست تو
من که ز دست خویشتن در خطرم، دریغ من!

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!
با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من!
هوش مصنوعی: ای پسر، در خیابان تو، به دنبال سپر خود می‌گردم! با اندوه چهره‌ات از دنیا می‌گذرم، افسوس بر من!
با تو نشست دشمنم روی به روی و من چنین
دور نشسته در شما می‌نگرم، دریغ من!
هوش مصنوعی: دشمن من با تو روبه‌رو نشسته و من در دور دست از شما می‌نگرم، افسوس به حال من!
برد گمان که به شود خسته دلم به وصل تو
دیدم و روز وصل خود زارترم، دریغ من!
هوش مصنوعی: گمان کردم که وقتی به تو می‌رسم، دلم خسته نخواهد بود، اما وقتی به وصالت رسیدم، بیشتر از قبل افسرده و ناامید شدم، افسوس بر من!
از در خود برانیم هر دم و من به حکم تو
میروم و نمی‌روی از نظرم، دریغ من!
هوش مصنوعی: هر لحظه از دل خود دلتنگی‌ها را دور می‌کنم، اما به دستور تو پیش می‌روم و تو از مقابل چشمانم نمی‌روی. ای کاش این چنین نمی‌بود!
دل به تو شاد وآنگهی چشم تو در کمین جان
من ز فریب چشم تو بی‌خبرم، دریغ من!
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو شاد است، اما چشمان تو در انتظار جان من نشسته‌اند. من از فریبنده بودن نگاه تو بی‌خبرم و این موضوع برایم تأسف‌بار است!
تن به رخ تو زنده بود، از تو برید و مرده شد
بر تن مرده بی‌رخت مویه گرم، دریغ من!
هوش مصنوعی: تن من تا زمانی زنده بود که به یاد تو بود، اما اکنون که از تو جدا شده‌ام، خود را مرده می‌بینم. بر این جسم بی‌جان و بی‌روح، غصه‌های من ادامه دارد و افسوس که من در چنین حالتی هستم!
لعل لب تو خون من خورده چنین و آنگهی
من ز درخت قامتت بر نخورم، دریغ من!
هوش مصنوعی: لب‌های زیبای تو مانند لعل، جان من را گرفته است و با وجود این من نمی‌توانم از قامت تو بهره‌ای ببرم، افسوس!
رفت برون بسان آب از ره دیده خون دل
آتش دل برون نرفت از جگرم، دریغ من!
هوش مصنوعی: خون دل مانند آب از چشمانم روان شد، اما آتش دل همچنان در عمق وجودم باقی مانده است؛ ای کاش از جگرم بیرون می‌رفت!
از ستمت خلاص دل نیست، که هر کجا روم
هجر تو می‌رود روان بر اثرم،دریغ من!
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم تو هیچ‌گونه رهایی برای قلبم وجود ندارد؛ زیرا هر جا که بروم، یاد و غم تو همراه من است. ای کاش!
چشم ترا چنانکه من دیدم و فتنهای او
گر ز تو جان برد کسی، من نبرم، دریغ من!
هوش مصنوعی: چشمت را به زیبایی و نازک‌نیایش همچون من دیدم و اگر کسی به خاطر او جانش را از دست بدهد، من هرگز این کار را نمی‌کنم و از این بابت غمگینم.
نیست دریغ کاوحدی برد خطر ز دست تو
من که ز دست خویشتن در خطرم، دریغ من!
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از کسی که به خاطر تو در خطر است، احساس پشیمانی کنم، چون خودم در خطرم و این برای من دردناک است!