گنجور

غزل شمارهٔ ۶۳۱

جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
جان را به رخ دل بازده، دل را ز لب جان تازه کن
از دل برون کن کینه را، صافی کن از ما سینه را
آن عادت پیشینه را، پیش آر و پیمان تازه کن
این درد پنهانم ببین، وین محنت جانم ببین
این چشم گریانم ببین و آن روی خندان تازه کن
تا زلف مشکین خم زدی، آفاق را برهم زدی
چون در حریفی دم زدی، رخ با حریفان تازه کن
ای یار نافرمان من وی در کمین جان من
ای دیدنت درمان من، دردم به درمان تازه کن
با گوی و چوگان،ای پسر، روزی به میدان برگذر
هم آب گل رویان ببر، هم خاک میدان تازه کن
چون اوحدی زان تو شد، محکوم فرمان تو شد
رخ را، چو مهمان تو شد، در روی مهمان تازه کن

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
جان را به رخ دل بازده، دل را ز لب جان تازه کن
هوش مصنوعی: ای عزیز، به خاطر دوستی‌امان، به ما وعده و پیمانی نو بده. جانت را به دل نشان بده و دل را با لب و حضور خود زنده کن.
از دل برون کن کینه را، صافی کن از ما سینه را
آن عادت پیشینه را، پیش آر و پیمان تازه کن
هوش مصنوعی: کینه و دشمنی را از دل بیرون کن و سینه‌ات را از خودخواهی پاک کن. به عادات قدیمی‌ات فکر نکن و یک عهد و پیمان جدید برای خود بساز.
این درد پنهانم ببین، وین محنت جانم ببین
این چشم گریانم ببین و آن روی خندان تازه کن
هوش مصنوعی: این درد و رنجی که در دل دارم را ببین و زحمتی که بر جانم است را درک کن. این چشمان گریانم را تماشا کن و تلاش کن که لبخندی تازه بر چهره‌ام بنشانی.
تا زلف مشکین خم زدی، آفاق را برهم زدی
چون در حریفی دم زدی، رخ با حریفان تازه کن
هوش مصنوعی: زمانی که زلف سیاه و دل‌فریب خود را به هم تاب دادی، دنیا را دگرگون کردی. حال که با دوستان خود صحبت می‌کنی، چهره‌ات را با آنها نو کن.
ای یار نافرمان من وی در کمین جان من
ای دیدنت درمان من، دردم به درمان تازه کن
هوش مصنوعی: ای دوست نافرمان من، تو نزدیک به جان منی. دیدنت برای من مایه‌ی آرامش و درمان است. لطفاً دردم را تازه کن و بهبود بخش!
با گوی و چوگان،ای پسر، روزی به میدان برگذر
هم آب گل رویان ببر، هم خاک میدان تازه کن
هوش مصنوعی: ای پسر، روزی به میدان برو و با خود هم آب زلالی که از چهره‌ی جوانان می‌چکد بیاور و هم اینکه خاک میدان را تازه و نرم کن.
چون اوحدی زان تو شد، محکوم فرمان تو شد
رخ را، چو مهمان تو شد، در روی مهمان تازه کن
هوش مصنوعی: وقتی اوحدی تحت تأثیر تو قرار گرفت و به فرمان تو درآمد، چهره‌اش مانند مهمانی شد که به خانه تو آمده است. حالا چهره او را تازه و دگرگون کن.