غزل شمارهٔ ۶۲۳
مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن
یا خود به جور از پیش تو جایی دگر دانم شدن
زان رخ چراغی پیش دار امشب، که بر من از غمت
شب نیک تاریکست با نور قمر دانم شدن
چون خواهم از زلفت کمر گویی که: داغی بس ترا
داغ غلامی بر جبین چون بیکمر دانم شدن
وقتی که من در پای تو چون گوی سرگردان شوم
دست از ملامت باز کش، کانجا به سر دانم شدن؟
من پیش شمشیر بلا صد پِی سپر گشتم ولی
آن تیر چشم مست را مشکل سپر دانم شدن
وقتی که میرانی مرا، پایم نمیپوید دمی
وانگه که میخوانی مرا مرغ بپر دانم شدن
گفتی: برو، چون اوحدی، برآستانم سربنه
آنجا گرم ره میدهی من خاک در دانم شدن
غزل شمارهٔ ۶۲۲: بار بربستیم، ازین منزل به در باید شدنغزل شمارهٔ ۶۲۴: از تو مرا تا به کی بیسر و سامان شدن؟
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن
یا خود به جور از پیش تو جایی دگر دانم شدن
هوش مصنوعی: نشنو که من بتوانم از کوی تو خارج شوم، یا به خاطر ظلمی که به من میشود، به جای دیگری بروم.
زان رخ چراغی پیش دار امشب، که بر من از غمت
شب نیک تاریکست با نور قمر دانم شدن
هوش مصنوعی: امشب چراغی از چهرهات برایم داشته باش، زیرا از ناراحتیات شبم بسیار تاریک است و میدانم که با نور ماه روشن خواهد شد.
چون خواهم از زلفت کمر گویی که: داغی بس ترا
داغ غلامی بر جبین چون بیکمر دانم شدن
هوش مصنوعی: وقتی بخواهم از زلف تو کمر بزنم، تو میگویی که: باید تحمل کنی، چون غم عشق را بر پیشانی دارم و بدون کمر به عشق تو آشنا شدهام.
وقتی که من در پای تو چون گوی سرگردان شوم
دست از ملامت باز کش، کانجا به سر دانم شدن؟
هوش مصنوعی: زمانی که در حضورت مانند یک توپ سرگردان و بیهدف شوم، لطفاً از سرزنش کردن پرهیز کن، چرا که در آنجا به معنای واقعی میدانم که حالتی خاص پیدا کردهام.
من پیش شمشیر بلا صد پِی سپر گشتم ولی
آن تیر چشم مست را مشکل سپر دانم شدن
هوش مصنوعی: من برای مقابله با مشکلات و سختیها، به صد چیز پناه بردم و تلاش کردم خودم را محافظت کنم، اما در برابر آن نگاه فریبنده و جادویی، هیچ چیزی نمیتواند از من محافظت کند.
وقتی که میرانی مرا، پایم نمیپوید دمی
وانگه که میخوانی مرا مرغ بپر دانم شدن
هوش مصنوعی: وقتی که مرا رنج میدهی و دور میکنی، پایم به هیچ وجه تسلیم نمیشود. و وقتی که صدایم میکنی، احساس میکنم درونم پر از شوق و نشاط میشود.
گفتی: برو، چون اوحدی، برآستانم سربنه
آنجا گرم ره میدهی من خاک در دانم شدن
هوش مصنوعی: گفتی برو، مانند اوحدی، جلوی در من حاضر شو. آیا آنجا گرم است و تو راهی به من میدهی؟ من از بودن در این موقعیت خستم.