غزل شمارهٔ ۶۱۸
چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن
ضرورتست در آن آستان به سر گشتن
من از برای چنان آفتاب رخساری
چو سایه عار ندارم ز دربدر گشتن
چون در میان نتوان کرد دست با شیرین
ضرورتست چو فرهاد در کمر گشتن
اگر چه شد سخن عشق من به گیتی فاش
بدین سخن نتوانم ز دوست بر گشتن
گرم به تیغ زند چارهای نمیدانم
بجز سپاس پذیرفتن و سپر گشتن
ازو به تیر قضا روی برنگردانم
ز دوست حیف بود خود بدین قدر گشتن
به دوست گوی که: رحمت کن، ای نسیم صبا
که نیست ممکن ازین دل شکستهتر گشتن
حدیث من همه عالم برفت و خلق شنید
وزین حدیث نخواهد ترا خبر گشتن
ندانمت که چه افیون فگندهای درمی
که باز عادت ما حیرتست و سر گشتن
به جست و جوی تو آشفته میکنندم نام
ز بس به بازار و کوچه در گشتن
چو اوحدی سخن از آب دیده خواهد گفت
گزیر نیست حدیث مرا ز تر گشتن
غزل شمارهٔ ۶۱۷: سهل باشد روزه از نانی و آبی داشتنغزل شمارهٔ ۶۱۹: شیرینتر از دلدار من دلدار نتوان یافتن
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن
ضرورتست در آن آستان به سر گشتن
هوش مصنوعی: اگر دل نمیخواهد از کوی محبوب بازگردد، لازم است در آن درگاه بگردیم و بمانیم.
من از برای چنان آفتاب رخساری
چو سایه عار ندارم ز دربدر گشتن
هوش مصنوعی: من برای دیدن چهرهی زیبا و همچون آفتاب او، از بیسر و سامانی و آوارگی شرمنده نیستم.
چون در میان نتوان کرد دست با شیرین
ضرورتست چو فرهاد در کمر گشتن
هوش مصنوعی: اگر نمیتوان به شیرین دسترسی پیدا کرد، همانطور که فرهاد برای رسیدن به او در کوه و کمر خود را به زحمت میاندازد، لازم است که به تلاش و کوشش ادامه داد.
اگر چه شد سخن عشق من به گیتی فاش
بدین سخن نتوانم ز دوست بر گشتن
هوش مصنوعی: هرچند که راز عشق من در دنیا آشکار شده است، اما به خاطر این گفته نمیتوانم از دوست دست بکشم.
گرم به تیغ زند چارهای نمیدانم
بجز سپاس پذیرفتن و سپر گشتن
هوش مصنوعی: اگر با تندوتیزی با مشکل روبهرو شوم، جز اینکه شکرگزار باشم و خودم را محافظت کنم، چارهای نمیبینم.
ازو به تیر قضا روی برنگردانم
ز دوست حیف بود خود بدین قدر گشتن
هوش مصنوعی: من از دوست خودروی برنگردانم، چرا که حیف است که به خاطر سرنوشت و تقدیر، به این حد از ناراحتی برسیم.
به دوست گوی که: رحمت کن، ای نسیم صبا
که نیست ممکن ازین دل شکستهتر گشتن
هوش مصنوعی: به دوستم بگو که، ای نسیم ملایم، رحم کن، زیرا دیگر نمیتوان این دل شکسته را بیشتر از این دردمند کرد.
حدیث من همه عالم برفت و خلق شنید
وزین حدیث نخواهد ترا خبر گشتن
هوش مصنوعی: قصه و داستان من در دنیا پیچیده و همه مردم آن را شنیدهاند، اما تو هیچگاه به این خبر نخواهی رسید که چیست.
ندانمت که چه افیون فگندهای درمی
که باز عادت ما حیرتست و سر گشتن
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه چیز عجیبی در این شراب هست که ما را دوباره به حیرت و سردرگمی میاندازد.
به جست و جوی تو آشفته میکنندم نام
ز بس به بازار و کوچه در گشتن
هوش مصنوعی: برای پیدا کردن تو، نامت را در بازار و کوچهها به هر سو میبرم و آشفته و پریشان میشوم.
چو اوحدی سخن از آب دیده خواهد گفت
گزیر نیست حدیث مرا ز تر گشتن
هوش مصنوعی: اگر اوحدی بخواهد از اشک و آب چشم صحبت کند، نمیتواند از این موضوع به سادگی بگذرد و نمیتواند داستان من را از احساساتی که به وجود آمده است جدا کند.