غزل شمارهٔ ۶۱۰
کأس می در دست و کوس عشق بر بامستمان
چون بود انکار با می خواره و با مستمان؟
زود جام زهد خود بر سنگ شیدایی زند
گر بنوشد صوفی آن صافی که در جا مستمان
آنکه میخواهد که: ما را سر بگرداند ز عشق
تیغ بر کش، گو: چه جای سنگ و دشنامستمان!
ای که میگویی: سر خود گیر و دست از من بدار
تا برون آید سر و دستی که در دامستمان
گر چه بنویسیم صد دفتر نخواهد شد تمام
شرح آن تلخی، که از هجر تو در کامستمان
اشک چشم من کنون خونیست و آن خون نیز هم
چون ببینی یا ز دل، یا از جگر وامستمان
تا ترا دیدیم دل را آرزویی جز تو نیست
تا نپنداری که میل خواب و آرامستمان
تا به منزل باش،گو، کز تو چه خواریها کشیم؟
کانچه دیدیم از تو سودا اولین گامستمان
گر جهان پر نقش باشد در دل ما جز یکی
نیست ممکن، خاصه کاکنون اوحدی نامستمان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کأس می در دست و کوس عشق بر بامستمان
چون بود انکار با می خواره و با مستمان؟
هوش مصنوعی: در دست داشتن جامی از شراب و نواختن ساز عشق بر بام، چگونه میتوان انکار کرد در حالی که با چنین مینوشنده و مستی همراه هستم؟
زود جام زهد خود بر سنگ شیدایی زند
گر بنوشد صوفی آن صافی که در جا مستمان
هوش مصنوعی: سریعا جام زهدش را به زمین میزند. اگر صوفی از آن شراب خالص بنوشد، ما هم در همان لحظه مست خواهیم شد.
آنکه میخواهد که: ما را سر بگرداند ز عشق
تیغ بر کش، گو: چه جای سنگ و دشنامستمان!
هوش مصنوعی: کسی که میخواهد ما را به خاطر عشق سرزنش و بد و بیراه نثار کند، باید بداند که ما جایی برای پرتاب سنگ و فحش نداریم!
ای که میگویی: سر خود گیر و دست از من بدار
تا برون آید سر و دستی که در دامستمان
هوش مصنوعی: ای کسی که میگویی: خود را نجات بده و از من دور شو تا کسی که در دامی گرفتار است، نجات یابد.
گر چه بنویسیم صد دفتر نخواهد شد تمام
شرح آن تلخی، که از هجر تو در کامستمان
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که بنویسیم و شرح دهیم، باز هم نمیتوانیم تمام تلخیهایی را که از دوری تو بر دلمان نشسته، بیان کنیم.
اشک چشم من کنون خونیست و آن خون نیز هم
چون ببینی یا ز دل، یا از جگر وامستمان
هوش مصنوعی: اشک چشمانم اکنون به خون تبدیل شده و این خون نیز به مانند آن چیزی است که از دل و جگر برمیخیزد.
تا ترا دیدیم دل را آرزویی جز تو نیست
تا نپنداری که میل خواب و آرامستمان
هوش مصنوعی: تا وقتی تو را دیدیم، دل خواهشی جز تو ندارد و نگو که آرزوی ما تنها خواب و آرامش است.
تا به منزل باش،گو، کز تو چه خواریها کشیم؟
کانچه دیدیم از تو سودا اولین گامستمان
هوش مصنوعی: تا زمانی که در منزل هستی، بگو که ما از تو چه رنجهایی را تحمل کردهایم؟ زیرا هر چیزی که از تو دیدهایم، فقط شروع دردها و مشکلات ماست.
گر جهان پر نقش باشد در دل ما جز یکی
نیست ممکن، خاصه کاکنون اوحدی نامستمان
هوش مصنوعی: اگر جهان پر از نقش و تصویر باشد، در دل ما تنها یک چیز وجود دارد و آن هم غیر ممکن است، به ویژه اکنون که اوحدی نامستمان در میان ماست.