غزل شمارهٔ ۵۹۴
باغ بسان مصر شد از رخ یوسف سمن
گشت روان ز هر طرف آب چو نیل در چمن
جامهٔ توبه زشت شد، وقت کنار کشت شد
بر صفت بهشت شد، باغ، به صد هزار فن
عمر عزیز شد به سر، تخت عزیز گل نگر
بر سر سبزهای تر، در بن شاخ نارون
لاله به موکب صبا، گفت: هزار مرحبا
غنچه خزید در قبا، گل بدرید پیرهن
غلغل مرغ زندخوان، رفت به گوش زندگان
زنده دلی، مکن نهان، روی چو مرده در کفن
ای شده روی زرد دین، هیچ نچیده ورد دین
کی برسی به درد دین؟ جز به صفای درد دن
هرچه بخواستی تویی، و آنچه نکاستی تویی
رو، که به راستی تویی، انجم این دو انجمن
فرع تویی و اصل تو، جنس تویی و فصل تو
هجر تویی و وصل تو، گر برسی به خویشتن
اوحدی، از مکان او مگذر و آستان او
چون شدهای از آن او، لاف مزن ز ما و من
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باغ بسان مصر شد از رخ یوسف سمن
گشت روان ز هر طرف آب چو نیل در چمن
هوش مصنوعی: باغ به زیبایی و شکوه سرزمین مصر درآمد و به خاطر چهره دلربای یوسف، بوی خوش مانند عطر سمن در فضا پخش شد و آبها از همه طرف مانند نیل در زمین سبز جریان یافتند.
جامهٔ توبه زشت شد، وقت کنار کشت شد
بر صفت بهشت شد، باغ، به صد هزار فن
هوش مصنوعی: پوشش توبه دیگر زیبا نیست، وقتی که کنار مزرعه قرار گرفته است. بر ویژگیهای بهشت افزوده شده، باغ به هزاران طریق زنده و شاداب شده است.
عمر عزیز شد به سر، تخت عزیز گل نگر
بر سر سبزهای تر، در بن شاخ نارون
هوش مصنوعی: زندگی ارزشمند به پایان رسید، اما بر تخت محبت به گل نگاه کن که بر فراز سبزههای تازه سبز است، در دل شاخههای نارون.
لاله به موکب صبا، گفت: هزار مرحبا
غنچه خزید در قبا، گل بدرید پیرهن
هوش مصنوعی: لاله به نسیم صبح سلام و خوشآمد گفت و به او خبر داد که غنچه در لباسش شکوفا شده و گل، پیراهنش را پاره کرده است.
غلغل مرغ زندخوان، رفت به گوش زندگان
زنده دلی، مکن نهان، روی چو مرده در کفن
هوش مصنوعی: صدای آواز مرغ زندخوان به گوش زنده دلان رسید، ای زنده! چهرهات را پنهان نکن، همچون مردهای در کفن.
ای شده روی زرد دین، هیچ نچیده ورد دین
کی برسی به درد دین؟ جز به صفای درد دن
هوش مصنوعی: ای کسی که بر چهرهات آه رنگینی دیده میشود، هیچوقت ذکر و دعا چیده نشده، چگونه به درد دین خواهی رسید؟ جز با صفای درد دنیا.
هرچه بخواستی تویی، و آنچه نکاستی تویی
رو، که به راستی تویی، انجم این دو انجمن
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی، خود تویی و هر آنچه از آن دوری کنی نیز خود تویی. حقیقت این است که تو وجود اصلی این دو انجمن هستی.
فرع تویی و اصل تو، جنس تویی و فصل تو
هجر تویی و وصل تو، گر برسی به خویشتن
هوش مصنوعی: تو تنها جنبهای از وجودی، در حالی که ریشهات عمیقتر از آن است. تو خودت را در جدایی و نزدیکی جستجو میکنی، ولی اگر به شناخت واقعی خود برسی، احساس واقعیات را درک خواهی کرد.
اوحدی، از مکان او مگذر و آستان او
چون شدهای از آن او، لاف مزن ز ما و من
هوش مصنوعی: از جایی که او حضور دارد، عبور نکن و در آستان او، به خاطر ارتباطی که با او داری، از خودی و جدایی صحبت نکن.