غزل شمارهٔ ۵۶۳
فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟
ز کوی عافیت افتادهام بدر، چه کنم؟
به دل کنند صبوری چو کار سخت شود
دلم نماند، ز هجر تو صبر بر چه کنم؟
مرا سریست به دست از جهان و آنرا نیز
برای پای تو دارم، وگرنه سر چه کنم؟
دلی که بود، به زلف تو دادهام، دیرست
کنون ز هجر تو جان میکنم، دگر چه کنم؟
ز چشم خلق، گرفتم، بپوشم آتش دل
مرا بگوی که: با آب چشم تر چه کنم؟
چو گویمت که: غم اوحدی بخور، گویی:
منال گو: ز غم ما و غم مخور، چه کنم؟
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟
ز کوی عافیت افتادهام بدر، چه کنم؟
هوش مصنوعی: دوری از تو باعث شده که درد و رنج زیادی را تحمل کنم. اما حالا که از جاده آرامش و راحتی دور افتادهام، نمیدانم چه کار کنم.
به دل کنند صبوری چو کار سخت شود
دلم نماند، ز هجر تو صبر بر چه کنم؟
هوش مصنوعی: وقتی کار دشوار میشود، باید صبوری به دل بسپارم، اما با نبود تو، دیگر دلی برای صبر کردن ندارم.
مرا سریست به دست از جهان و آنرا نیز
برای پای تو دارم، وگرنه سر چه کنم؟
هوش مصنوعی: من سرم را به دست دارم و آن را فقط برای تو حفظ کردهام، وگرنه بدون تو چه فایدهای دارد؟
دلی که بود، به زلف تو دادهام، دیرست
کنون ز هجر تو جان میکنم، دگر چه کنم؟
هوش مصنوعی: من دلم را به زلف تو سپردهام و حالا که مدتهاست از تو دورم، دارم از دلتنگی جان میکنم. حالا چه کار از دستم بر میآید؟
ز چشم خلق، گرفتم، بپوشم آتش دل
مرا بگوی که: با آب چشم تر چه کنم؟
هوش مصنوعی: از دید مردم، غم و درد دلم را پنهان میکنم. بپرس از من که با اشکهایی که ریختهام، چه کار باید بکنم؟
چو گویمت که: غم اوحدی بخور، گویی:
منال گو: ز غم ما و غم مخور، چه کنم؟
هوش مصنوعی: وقتی به تو میگویم که غم اوحدی را تحمل کن، مثل این است که بگویم: از غم ما ناراحت نشو و غم نخور، حالا من چه کار کنم؟