غزل شمارهٔ ۵۶۱
شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم
انگور اگر منت نهد، من زنده بر دارش کنم
من مستم از جای دگر، افتاده در دامی دگر
هر کس که آید سوی من، چون خود گرفتارش کنم
جان نیک ناهموار شد، تا با سر و تن یار شد
بر میزنم آبی ز می، باشد که هموارش کنم
سجاده گر مانع شود، حالیش بفروشم به می
تسبیح اگر زحمت دهد، در حال زنارش کنم
دیریست تا در خواب شد بخت من آشفته دل
من هم خروشی میزنم، باشد که بیدارش کنم
دل در غمش بیمار شد وانگه من از دل بیخبر
اکنون که با خویش آمدم زان شد که بیمارش کنم
در شمع رویش جان من، گم گشت و میگوید که؟ نه
کو زان دهن پروانهای؟ تامن پدیدارش کنم
گر سر ز خاک پای او گردن بپیچد یک زمان
نالایقست ار بعد ازین بر دوش خود بارش کنم
گویند: وصف عشق او، تا چند گویی؟ اوحدی
پیوسته گویم، اوحدی، تا نیک بر کارش کنم
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم
انگور اگر منت نهد، من زنده بر دارش کنم
هوش مصنوعی: جان من با نوشیدن می زنده شده و چون یادهای زیادی از آن دارم، اگر انگور لطفی کند، من او را بر دار میگذارم.
من مستم از جای دگر، افتاده در دامی دگر
هر کس که آید سوی من، چون خود گرفتارش کنم
هوش مصنوعی: من در حالت مستی از یک مکان دیگر هستم و در دام دیگری گرفتار شدهام. هر فردی که به سوی من بیاید، مانند خودم او را نیز در دام میاندازم.
جان نیک ناهموار شد، تا با سر و تن یار شد
بر میزنم آبی ز می، باشد که هموارش کنم
هوش مصنوعی: جان من به سختی و بینظم شده است، اما امیدوارم با عشق و محبت به معشوقم آرامش یابد. بنابراین، برای تسکین این درد، جرعهای از شراب مینوشم تا شاید بتوانم آن را بهبود بخشم.
سجاده گر مانع شود، حالیش بفروشم به می
تسبیح اگر زحمت دهد، در حال زنارش کنم
هوش مصنوعی: اگر سجاده مانع من شود، میتوانم حال خود را به می بفروشم و اگر تسبیح نیز برایم زحمت ایجاد کند، آن را در حال خود کنار میزنم.
دیریست تا در خواب شد بخت من آشفته دل
من هم خروشی میزنم، باشد که بیدارش کنم
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که تقدیر من به خواب رفته و دل آشفتهام هم فریاد میزند تا شاید بتوانم آن را بیدار کنم.
دل در غمش بیمار شد وانگه من از دل بیخبر
اکنون که با خویش آمدم زان شد که بیمارش کنم
هوش مصنوعی: دل به خاطر غم او بیمار شده است و من، که از حال دل خود بیخبر بودم، حالا که به خودم آمدهام، متوجه شدم که باید او را بیمارتر کنم.
در شمع رویش جان من، گم گشت و میگوید که؟ نه
کو زان دهن پروانهای؟ تامن پدیدارش کنم
هوش مصنوعی: در شمع روشنایی او، جان من مفقود شده است و هنوز میپرسد که چه کسی به دنبال پروانهای میگردد؟ تا من بتوانم او را ظاهر کنم.
گر سر ز خاک پای او گردن بپیچد یک زمان
نالایقست ار بعد ازین بر دوش خود بارش کنم
هوش مصنوعی: اگر سرم را از خاک پای او بلند کنم و یک لحظه گردن خم کنم، ناپسند است اگر بعد از این بار او را بر دوش خود حمل کنم.
گویند: وصف عشق او، تا چند گویی؟ اوحدی
پیوسته گویم، اوحدی، تا نیک بر کارش کنم
هوش مصنوعی: میگویند که تو نمیتوانی همیشه از عشق او صحبت کنی. من اما به طور مداوم از او حرف میزنم، تا بتوانم به خوبی در کارهایش توجه کنم.