غزل شمارهٔ ۵۴۹
نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم
چو گویم کرد سرگردان و میبازد به چوگانم
بنازم در بغل گیرد، چو جان خویشتن، لیگن
بیندازد دگر بار و کند در خاک غلتانم
چو مستان بر در و دیوار میافتم ز دست او
که خویش کرد سرگردان و رویش کرد حیرانم
ز دستش زان نمینالم که بر میگرید از خاکم
به پایش زان در افتادم که میآرد به پایانم
جهانی در تماشای من و او رفته و آن بت
همی تازد بهر سوی و همی بازد بهرسانم
ازو پی گم کنم هر دم، ولی زودم رسد در پی
که رای او طلبگارست و روی او نگهبانم
وجودم آن نمیارزد که: آن بت بر سرم لرزد
دلم زان عشق میورزد که: دلدارست جانانم
تند من زو روان گردید و قالب جان و پیکر دل
به یک بازیچه زین بهتر چه خواهم شد؟نمیدانم
درین رفتن به همراهی مرا او دست میگیرد
و گر نه پای ره رفتن ندارم هیچ و نتوانم
بیفتم، لیک دیگر پی برافرازد به افسونم
براند لیک دیگر بار و باز آرد به دستانم
ز هر کس میکشم صد طعنه وز عشقش نمیگردم
ز دستش میخورم صد زخم و از پایش نمیمانم
کشیدم پای در دامن، مگر مجموع دانم شد
کنون خود را همی بینم که: مجموعی پریشانم
شدم با این سبک روحی به غایت سخت جان، ورنه
که دارد طاقت زخمی که من در معرض آنم؟
زمانی نیست بیدولت چو کار من به دور او
از آن چون صورت دولت چنین افتان و خیزانم
به جانم گر چه هر ساعت زند چون اوحدی زخمی
هم از من بر منست این زخم، از آن منقاد فرمانم
غزل شمارهٔ ۵۴۸: دلم زندان عشق توست و زندانی درو جانمغزل شمارهٔ ۵۵۰: پر از دل مپرس، ای پری، من چه دانم؟
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم
چو گویم کرد سرگردان و میبازد به چوگانم
هوش مصنوعی: من در این عرصه توانایی و جسارت نداشتم، اما او مرا به چالش کشید. وقتی صحبت میکنم، احساس سردرگمی میکنم و در بازیهای زندگی ناکام میشوم.
بنازم در بغل گیرد، چو جان خویشتن، لیگن
بیندازد دگر بار و کند در خاک غلتانم
هوش مصنوعی: دست مرا در آغوش خود بگیرد، مانند جان خودش، و دوباره مرا در آغوش بگیرد و بر روی زمین غلت بزند.
چو مستان بر در و دیوار میافتم ز دست او
که خویش کرد سرگردان و رویش کرد حیرانم
هوش مصنوعی: در حالتی شبیه به مستی، به دیوار و در بر میافتم و تنها به خاطر اوست که مرا سرگردان و حیران کرده است.
ز دستش زان نمینالم که بر میگرید از خاکم
به پایش زان در افتادم که میآرد به پایانم
هوش مصنوعی: من از دست او شکایت نمیکنم، چون او برای من گریه میکند و از خاک من برمیخیزد. من به خاطر او به زمین افتادم، زیرا او به زندگیام پایان میدهد.
جهانی در تماشای من و او رفته و آن بت
همی تازد بهر سوی و همی بازد بهرسانم
هوش مصنوعی: دنیا در حال تماشای من و اوست، و آن معشوق بدون هیچ وقفهای به هر سو میخرامد و بیوقفه میچرخد.
ازو پی گم کنم هر دم، ولی زودم رسد در پی
که رای او طلبگارست و روی او نگهبانم
هوش مصنوعی: هر لحظه به دنبالش میروم، ولی به سرعت و به شکلی ناگهانی به من میرسد، زیرا خواست او را جستجو میکنم و چهرهاش را مراقبت میکنم.
وجودم آن نمیارزد که: آن بت بر سرم لرزد
دلم زان عشق میورزد که: دلدارست جانانم
هوش مصنوعی: وجود من به قدری ارزش ندارد که آن معشوق بر سرم لرزد. دل من از عشق میلرزد، زیرا محبوب من جانان است.
تند من زو روان گردید و قالب جان و پیکر دل
به یک بازیچه زین بهتر چه خواهم شد؟نمیدانم
هوش مصنوعی: روح من به سرعت از او جدا شد و قالب جسم و دل من به یک بازیچه تبدیل گشت. بهتر از این چه چیزی خواهم شد؟ نمیدانم.
درین رفتن به همراهی مرا او دست میگیرد
و گر نه پای ره رفتن ندارم هیچ و نتوانم
هوش مصنوعی: در این راه اگر او دستم را بگیرد و همراهیام کند، میتوانم پیش بروم؛ وگرنه بدون یاری او، حتی نمیتوانم یک قدم بردارم.
بیفتم، لیک دیگر پی برافرازد به افسونم
براند لیک دیگر بار و باز آرد به دستانم
هوش مصنوعی: میافتم، اما دیگر نمیتوانم به خاطر جادو و افسونم دوباره بلند شوم و دیگر بار به دستانم برگردد.
ز هر کس میکشم صد طعنه وز عشقش نمیگردم
ز دستش میخورم صد زخم و از پایش نمیمانم
هوش مصنوعی: از هر کسی که میشنوم صدها انتقاد میکنم و با وجود اینکه به عشق او دلم پر از درد است، هیچ وقت از او فاصله نمیگیرم. حتی اگر هزار زخم بر بدنم بزنند، باز هم از او جدا نمیشوم.
کشیدم پای در دامن، مگر مجموع دانم شد
کنون خود را همی بینم که: مجموعی پریشانم
هوش مصنوعی: در تلاش بودم که خود را در دامن جمع و جور کنم، اما حالا میبینم که خودم نیز حالتی آشفته و پراکنده دارم.
شدم با این سبک روحی به غایت سخت جان، ورنه
که دارد طاقت زخمی که من در معرض آنم؟
هوش مصنوعی: به سختی و با روحی قوی، دچار شرایط دردناک و زخمهایی شدم که تحمل آنها بسیار دشوار است. مگر اینکه کسی بتواند در برابر این زخمها تاب بیاورد؟
زمانی نیست بیدولت چو کار من به دور او
از آن چون صورت دولت چنین افتان و خیزانم
هوش مصنوعی: هیچ زمانی بدون دولتی وجود ندارد که کار من به دور او باشد. مانند تصویر دولت، من هم به حالتی افتان و خیزان هستم.
به جانم گر چه هر ساعت زند چون اوحدی زخمی
هم از من بر منست این زخم، از آن منقاد فرمانم
هوش مصنوعی: عشق اگر چه هر لحظه مانند اوحدی به من آسیب میزند، این زخم نیز نتیجۀ تسلیم من به خواستهها و فرمان آن عشق است.
حاشیه ها
1396/08/12 08:11
ندا
سلام.آغاز بیت هشتم اشتباه تایپی داره. تن درسته، نه تند.