گنجور

غزل شمارهٔ ۵۴۸

دلم زندان عشق توست و زندانی درو جانم
چو زندانی شدم،دیگر چه می‌خواهی؟ مرنجانم
مرا خوان، ای پری‌چهره، که گر صد بار در روزی
سگم خوانی دعا گویم، بدم گویی ثنا خوانم
گر امیدی که من دارم روا گردد ز وصل تو
به دربانیت بنشینم، به سلطانیت بنشانم
مرا از روی خود دوری چه فرمایی و مهجوری؟
اگر حکمی کنی بر من، به چیزی کن که بتوانم
دلم بردی و می‌دانم که: پیش توست و می‌دانی
تو هم لیکن نمی‌گویی، که می‌گویی: نمی‌دانم
مرا دیوانه می‌دارد سر زلف پریرویی
که گر با من در آرد سر، کند حالی سلیمانم
ازین اندیشه در دامن کشیدم پای صد نوبت
اگر یاد سر زلفش نمی‌گیرد گریبانم
نگارینا، چرا کردی تو با همچون منی سختی؟
که اندر عهد خود هرگز ندیدی سست‌پیمانم
به هر حکمی که فرمایی، مکن تقصیر، کز خوبان
تو را بر اوحدی حکمست و من هم بنده فرمانم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم زندان عشق توست و زندانی درو جانم
چو زندانی شدم،دیگر چه می‌خواهی؟ مرنجانم
هوش مصنوعی: دل من در عشق تو به بند است و من در این بند، جانم مانند یک زندانی است. حال که در این وضعیت گرفتار شده‌ام، دیگر چه چیزی از من می‌خواهی؟ فقط مرا رنج نده.
مرا خوان، ای پری‌چهره، که گر صد بار در روزی
سگم خوانی دعا گویم، بدم گویی ثنا خوانم
هوش مصنوعی: ای پری‌چهره، مرا بخوان، که اگر هزار بار در روز به من بگویی گناهکارم، باز هم برایت دعا می‌کنم و ستایش می‌کنم.
گر امیدی که من دارم روا گردد ز وصل تو
به دربانیت بنشینم، به سلطانیت بنشانم
هوش مصنوعی: اگر امیدی که من دارم به حقیقت بپیوندد و به وصالت برسم، می‌توانم در مقام دربانی تو نشسته و تو را در مقام سلطانی قرار دهم.
مرا از روی خود دوری چه فرمایی و مهجوری؟
اگر حکمی کنی بر من، به چیزی کن که بتوانم
هوش مصنوعی: چرا از من روی برگردانی و مرا تنها بگذاری؟ اگر تصمیمی درباره من می‌گیری، طوری تصمیم بگیر که من هم بتوانم با آن کنار بیایم.
دلم بردی و می‌دانم که: پیش توست و می‌دانی
تو هم لیکن نمی‌گویی، که می‌گویی: نمی‌دانم
هوش مصنوعی: دل مرا ربوده‌ای و می‌دانم که آن در نزد توست. تو هم این را می‌دانی، اما آن را بیان نمی‌کنی و به جایش می‌گویی که نمی‌دانی.
مرا دیوانه می‌دارد سر زلف پریرویی
که گر با من در آرد سر، کند حالی سلیمانم
هوش مصنوعی: موهای زیبا و افسونگر آن معشوقه مرا دیوانه می‌کند، زیرا اگر او یک بار با من روبرو شود، حالتی پیدا می‌کنم که همچون سلیمان می‌شوم.
ازین اندیشه در دامن کشیدم پای صد نوبت
اگر یاد سر زلفش نمی‌گیرد گریبانم
هوش مصنوعی: به خاطر این فکر، بارها خود را از آن دور کردم، اما اگر یاد آن زلف زیبا به ذهنم بیفتد، نمی‌توانم خودم را از آن جلو بگیرم و دلم بهانه می‌گیرد.
نگارینا، چرا کردی تو با همچون منی سختی؟
که اندر عهد خود هرگز ندیدی سست‌پیمانم
هوش مصنوعی: عزیزم، چرا با من این‌گونه رفتار کردی؟ تو که در زندگی‌ات هرگز کسی را نادان و بی‌وفا ندیده‌ای.
به هر حکمی که فرمایی، مکن تقصیر، کز خوبان
تو را بر اوحدی حکمست و من هم بنده فرمانم
هوش مصنوعی: هر چه دستوری بدهی، قصوری نکن؛ زیرا از سوی خوبان، تو را به اوحدی می‌سنجند و من هم پیرو دستورات تو هستم.