غزل شمارهٔ ۵۴۷
درهجر تو درمان دل خسته ندانم
زان پیش که روزی به غمت میگذرانم
گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم
آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم
بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟
تا دل بتو بگذارم و خود را برهانم
جانا، چو به نقد از بر من دل بربودی
هم نقد بده بوسه، که من وعده ندانم
دیدی که: چو دادم دل خود را به تو آسان
بگذشتی و بگذاشتی از پی نگرانم؟
جان از کف اندوه تو آسان نتوان برد
اینست که از روی تو دوری نتوانم
دی با من آسوده دلی دیدی و دینی
امروز نگه کن که: نه اینست و نه آنم
ای مسکن من خاک درت، بر من مسکین
بیداد مکن پر، که جوانی و جوانم
از پای دلم اوحدی ار دست بدارد
خود را به سر کوی تو روزی برسانم
غزل شمارهٔ ۵۴۶: آن دوست که میبینم، آن دوست که میدانمغزل شمارهٔ ۵۴۸: دلم زندان عشق توست و زندانی درو جانم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
درهجر تو درمان دل خسته ندانم
زان پیش که روزی به غمت میگذرانم
هوش مصنوعی: در دوری تو، نمیدانم چگونه میتوانم دل خستهام را تسکین دهم، چون پیش از این روزی را به خاطر غم تو سپری کردهام.
گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم
آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم
هوش مصنوعی: گفتی که به زودی به وصالم خواهی رسید و نگران نباش. اما من اگر از عطر نام تو شاداب بمانم، به وصالت خواهم رسید.
بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟
تا دل بتو بگذارم و خود را برهانم
هوش مصنوعی: تمام این درد و رنجی که بر من میگذرد، از دل است. پس کجا قدرت و توانایی وجود دارد تا بتوانم دل خود را به تو بسپارم و از این وضع نجات پیدا کنم؟
جانا، چو به نقد از بر من دل بربودی
هم نقد بده بوسه، که من وعده ندانم
هوش مصنوعی: عزیزم، وقتی که به من عشق واقعی بخشیدی، حالا هم باید برای من بوسهای بدهی، چون من نمیدانم که آیا دوباره فرصتی برای این وعده پیش میآید یا نه.
دیدی که: چو دادم دل خود را به تو آسان
بگذشتی و بگذاشتی از پی نگرانم؟
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که فرد، دل و احساسات خود را به راحتی و بدون هیچ تردیدی به دیگری سپرده است، اما آن شخص بدون هیچ توجهی از کنار این احساسات گذشته و او را نادیده گرفته است. این احساس بیتوجهی و نگرانی از طرف فردی که محبت خود را ابراز کرده، به وضوح در این جمله حس میشود.
جان از کف اندوه تو آسان نتوان برد
اینست که از روی تو دوری نتوانم
هوش مصنوعی: قلبم نمیتواند از غم تو رها شود، زیرا دوری از چهرهات برایم ممکن نیست.
دی با من آسوده دلی دیدی و دینی
امروز نگه کن که: نه اینست و نه آنم
هوش مصنوعی: دیروز تو مرا با دل آرام و خیالی راحت دیدی، اما امروز به من نگاه کن که نه آن شخص هستم و نه آن حالت را دارم.
ای مسکن من خاک درت، بر من مسکین
بیداد مکن پر، که جوانی و جوانم
هوش مصنوعی: ای خانهام، خاک پای تو، بر من که دردمند و بیپناهم ستم مکن، زیرا من جوانم و هنوز در میانهی زندگیام.
از پای دلم اوحدی ار دست بدارد
خود را به سر کوی تو روزی برسانم
هوش مصنوعی: اگر دل من از عشق تو دست بکشد، آنگاه خودم را روزی به سر کوی تو میرسانم.