گنجور

غزل شمارهٔ ۵۴۶

آن دوست که می‌بینم، آن دوست که می‌دانم
تا آنکه رخش دیدم، او من شد و من آنم
در آینه جز رویی ننمود مرا، زین رو
ای کاج! بدانم تا: بر روی که حیرانم؟
هر چند که میران را از مورچه عار اید
او گوید و من گویم، چون مور سلیمانم
چون شست به یک رنگی نقش سبک و سنگی
حکمی من و حکمی او، میرانَد و میرانم
جانانم اگر خواهد هرگز بنمیرم من
نه زنده به آن جانان، نه زنده باین جانم
دوری اگر او جوید شاید که توان کردن
گر من کنم این دوری دورست که نتوانم
گفتا: بتو میمانم، در خود چو نظر کردم
جز دوست نمیماند، گویی: به که میمانم؟
این زهره کرا باشد؟ جز من، که بگستاخی
برخواند و ننیوشم، بفروشد و نستانم
تا از دگری گویم، درویشم و او سلطان
چون بر در او پویم، درویشم و سلطانم
گر زانکه کسی دیگر زین قصه به مستوری
خاموش تواند شد، من مستم و نتوانم
ای اوحدی، او را گر یابی، طلب آن کن
کو را بنداند کس، زین گونه که من دانم
آن صید که میجستم، هر چند به دام آمد
دیگر بدواند پر در کوه و بیابانم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن دوست که می‌بینم، آن دوست که می‌دانم
تا آنکه رخش دیدم، او من شد و من آنم
هوش مصنوعی: دوستی که همواره در ذهنم است و او را می‌شناسم، زمانی که چهره‌اش را دیدم، احساس کردم که او خودم است و من او.
در آینه جز رویی ننمود مرا، زین رو
ای کاج! بدانم تا: بر روی که حیرانم؟
هوش مصنوعی: در آینه فقط چهره‌ای از من نمایان نبود، به همین دلیل ای کاج! می‌خواهم بدانم: الان به چه کسی حیران هستم؟
هر چند که میران را از مورچه عار اید
او گوید و من گویم، چون مور سلیمانم
هوش مصنوعی: هر چند که دیگران از کوچک بودن و حقیر بودن من احساس تحقیر کنند، اما من به خود می‌بالم و مانند سلیمان بزرگ و باارزش هستم.
چون شست به یک رنگی نقش سبک و سنگی
حکمی من و حکمی او، میرانَد و میرانم
هوش مصنوعی: وقتی دو نفر در یکدیگر تأثیر می‌گذارند، هرکدام بر رفتار و سرنوشت دیگری تأثیر می‌گذارد و در این میان، هر دو دست به ایجاد تغییر در یکدیگر می‌زنند.
جانانم اگر خواهد هرگز بنمیرم من
نه زنده به آن جانان، نه زنده باین جانم
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر بخواهد، هرگز نمی‌میرم. نه به خاطر اینکه زندگی‌ام وابسته به اوست، و نه به خاطر اینکه من به زندگی خود اهمیت می‌دهم.
دوری اگر او جوید شاید که توان کردن
گر من کنم این دوری دورست که نتوانم
هوش مصنوعی: اگر او به دنبال فاصله باشد، شاید بتواند آن را تحمل کند؛ اما اگر من دوری کنم، این دوری برای من ناگوار است و نمی‌توانم آن را تحمل کنم.
گفتا: بتو میمانم، در خود چو نظر کردم
جز دوست نمیماند، گویی: به که میمانم؟
هوش مصنوعی: او گفت: من به تو وفادار می‌مانم. وقتی به درون خود نگاه کردم، جز دوست در آنجا نمی‌بینم. انگار به چه کسی باید وفادار بمانم؟
این زهره کرا باشد؟ جز من، که بگستاخی
برخواند و ننیوشم، بفروشد و نستانم
هوش مصنوعی: این زهره که می‌باشد، جز من؟ که با جسارت به او نزدیک می‌شوم و او را نادیده می‌گیرم، اما او مرا فریب می‌دهد و من را از دست می‌دهد.
تا از دگری گویم، درویشم و او سلطان
چون بر در او پویم، درویشم و سلطانم
هوش مصنوعی: من هرگاه درباره‌ی کسی دیگر صحبت کنم، در واقع خود را درویش می‌دانم، و وقتی که در حضور او می‌روم، باز هم درویش هستم، اما او در مقام سلطانی است.
گر زانکه کسی دیگر زین قصه به مستوری
خاموش تواند شد، من مستم و نتوانم
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند از این داستان به آرامی و بدون گفت و گو عبور کند، من اما در حالتی هستم که نمی‌توانم سکوت کنم و باید احساساتم را ابراز کنم.
ای اوحدی، او را گر یابی، طلب آن کن
کو را بنداند کس، زین گونه که من دانم
هوش مصنوعی: ای اوحدی، اگر بتوانی او را پیدا کنی، درخواست کن که آنچه را که من می‌دانم، کسی نتواند به او ببندد.
آن صید که میجستم، هر چند به دام آمد
دیگر بدواند پر در کوه و بیابانم
هوش مصنوعی: آن شکار که به دنبالش بودم، هر چند که به دام افتاد، اما دیگر نمی‌توانم او را در کوه‌ها و بیابان‌ها بگیرم و از دستم رفته است.