غزل شمارهٔ ۵۴۴
صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم
خبر کنش که: زهی بیخبر ز کار دلم!
شکستهٔ غم عشقت ز روزگار، ای دوست
دل منست، که شادی به روزگار دلم
کنون که در پی آزار من کمر بستی
مباش بیخبر از نالههای زار دلم
برین صفت که دلم را نگاهبان غم تست
به منجنیق نگیرد کسی حصار دلم
دل مرا ز برت راه باز گشت نماند
ز سیل گریه، که افتاد در گذار دلم
بیا و سر دل من ز اوحدی بشنو
که اوست درهمه گیتی خزینهدار دلم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم
خبر کنش که: زهی بیخبر ز کار دلم!
هوش مصنوعی: ای نسیم، هنگامی که از کنار او میگذری، به او بگو که در دل من چه میگذرد و چقدر از حال من بیخبر است!
شکستهٔ غم عشقت ز روزگار، ای دوست
دل منست، که شادی به روزگار دلم
هوش مصنوعی: ای دوست، دل من پر از غم عشق توست و این غم از روزگار نشأت میگیرد. ولی شادی من فقط به خاطر تو و عشق توست.
کنون که در پی آزار من کمر بستی
مباش بیخبر از نالههای زار دلم
هوش مصنوعی: حال که تصمیم به آزار من داری، ندانسته به نالههای دل شکسته من توجهی نکن.
برین صفت که دلم را نگاهبان غم تست
به منجنیق نگیرد کسی حصار دلم
هوش مصنوعی: دلم به خاطر ویژگیات که تو نگهبان غمهای منی، هیچ کس نمیتواند حصار دلم را با منجنیق به چالش بکشد.
دل مرا ز برت راه باز گشت نماند
ز سیل گریه، که افتاد در گذار دلم
هوش مصنوعی: دل من دیگر نتوانست از تو دور شود و دیگر جایی برای بازگشت ندارد؛ به خاطر سیل اشکهایم که در حال ریزش است و قلبم را تحت تأثیر قرار داده.
بیا و سر دل من ز اوحدی بشنو
که اوست درهمه گیتی خزینهدار دلم
هوش مصنوعی: بیایید و از اسرار و احساسات عمیق من بشنوید؛ چرا که اوحدی به عنوان خزانهدار قلب من در تمام جهان حضور دارد.